آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

روز مادر

گل پسرم امروز روز مادر بود. تا عصرش خونه بودیم چون بابا دیشب شب کار بود و شب هم دوباره باید می رفت سر کار. عصری رفتیم پارک ملت. طبق معمول اول تاب بازی و بعدش سرسره. بعد با هزار مکافات بابا رو راضی کردیم که شما رو ببره ماشین برقی سوار کنه. بعدش رفتیم دریاچه. عمو پژمان رو هم دیدیم. بعدش با کلی التماس بابا رو راضی کردیم که بریم قایق سواری. می تونست تفریح خوبی باشه ولی بابا طبق معمول به کام خودش و ما زهرش کرد. بعد از پارک رفتیم خونه آجی زهرا رو برداشتیم و رفتیم خونه آنا اینا. عمه زینب اینا و عمه زینت اینا هم اونجا بودن. اومدیم خونه آجی زهرا اینا رو گذاشتیم و رفتیم خونه باباجون هم یه سر زدیم و برگشتیم خونه. شبش بابا رفت سر کار.    ...
21 فروردين 1394

سیزده بدر 94

امسال سیزده بدر رفتیم نرمه. ما بودیم و بابا بزرگ اینا و عمو یحیی و عمو جهان گیر اینا. اولش فکر می کردم هوا سرد باشه ولی از گرما پختیم. بعد از هرگز امسال با خودت توپ برده بودی ولی همه ازش فیض بردن الا خودت. تا عصر اونجا بودیم و بعدش برگشتیم خونه. اول رفتیم خونه بابابزرگ یه ساعتی اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه شبش هم بابا شب کار بود و رفت سر کار.       ...
13 فروردين 1394

این چند روز

سومین روز عید هم خیلی آروم و بی هیچ خبری گذشت. فقط اینکه اون روز بابا عصر کار بود و بعد از ظهرش هم زن عمو بابا بزرگ اینا و عمو داریوش رفتن مراسم یکی از فامیل های زن عمو. ما هم خونه موندیم تک و تنها. من هم حالم زیاد خوب نبود همش خواب بودم و شما موندی و تبلتت. عصرش خواستیم بریم خونه باباجون که فهمیدیم اونها هم مهمونی دعوتن و مندیم خونه. چهارمین روز عید تا ظهر که باز هم اتفاق خاصی نیافتاد و ساعت 12.5 بود که عمو جهان گیر اینا زنگ زدن که داریم میایم خونتون. ساعت 1 بود که اومدن یه ساعتی بودن و رفتن. بعدش هم واسه اولین بار با بابا  رفتی حمام و بعدش هم  خواب. بابا شب کار بود و رفت سر کار . توی پنجمین روز عید بابا ساعت 9 از سر ک...
8 فروردين 1394

دومین روز عید

امروز صبح فقط باباجون اینا و دایی سعید اینا اومدن خونمون و بعدش هم با هم دوباره رفتیم خونه آجی زهرا اینا بابا عصر کار بود رفت سر کار بعدش آجی زهرا اینا اومدن خونمون بعدش رفتیم خونه بابابزرگ اینا عمو جهان گیر اینا هم اومده بودن بعد از ناهار عمو جهان گیر اینا و عمو داریوش اینا رفتن عید گردی ما موندیم و آجی زهرا اینا و عمه زهره و کسری عصر هم تو حیاط اسکوتر بازی کردی عمو داریوش اینا و عمو جهان گیر اینا واسه شام خونه عمه زینب دعوت بودن ما دعوت نبودیم اومدیم خونه ...
2 فروردين 1394

سال تحویل ۹۴

      گل پسرم سال نو مبارک موقع سال تحویل خواب بودی بابا هم اولین روز سال روز کار بود و رفت سر کار شما هم صبح که از خواب بیدار شدی گفتی مامان عید شده دیگه لباس عیدی هامو بپوشون حالا دیگه تولدم شده؟ اولین عید دیدنی رو هم رفتیم خونه خونه آجی زهرا ساعت یازده هم دایی محمود اومد رفتیم خونه باباجون قبل از اینکه بریم خونه باباجون به باغچه دم در یه صفایی هم دادیم       خونه مادر بزرگ من و خونه دایی سعید هم رفتیم بعدش بابابزرگ اینا و عمو داریوش اینا اومدن خونه باباجون ساعت سه و نیم هم اومدیم خونه بابا هم ساعت 5 از سر کا اومد و 6 رفتیم خونه بابا ب...
1 فروردين 1394