دیروز از مهد که اومدی توی دفترچه یادداشت مهدت نوشته شده بود که فردا باید با لباس عیدی برید جهت عکس آتلیه. ولی ما هنوز واست خرید نکرده بودیم. عصر که بابا اومد داستان رو واسش گفتم و بعدش قرار شد هم بریم خرید و هم آنا و عمه رو ببریم تا جواب آزمایششون رو نشون دکتر بدن. خلاصه راه افتادیم. بابا توی خیابون اینقدر بد اخلاق بازی در اورد که از خرید منصرف شدیم و قرار شد برگردیم و یه روز دیگه بریم خیابون. ولی شما اینقدر نق زدی که چرا واسم خرید نکردید مجبور شدیم یه لباس ده تومنی واست بگیریم. الهی قوربونت بشم که به همون هم قانع شدی. بعدش با عمه اینا رفتیم خونشون و واسه شام هم همون جا بودیم و آخر شب هم اومدیم خونه. ...