اولین روز مهد
سلام عزیز دلم امروز اولین روز مهدت بود. صبحی ساعت 7 بیدار شدیم و با بابا راهی مهد شدیم. مهدت نزدیک بود ولی بابا گفت بهتره با ماشین بریم. خلاصه بعد از رد شدن از زیر قرآن و اسفند و چند تا عکس یادگاری راهی شدیم. اولش که خیلی ذوق داشتی ولی کم کم استرس گرفتی. وقتی رسیدیم بچه سر صف بودن. اولش با کمال اعتماد به نفس رفتی وایسادی سر صف. ولی کم کم زدی زیر گریه. یکی از خاله ها اومد بقلت کرد و آروم شدی و بعد دوباره من هم اشک اومده بود تو چشمام نمی تونستم بیام نزدیکت. ترسیدم اشکام بریزه و تو بیشتر بترسی. خیلی ذوقت رو کرده بودم و از طرفی چون دیدم ...