آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 25 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

دادا امیرعلی

امروز قبل از ظهر دادا امیرعلی اومد خونه آجی زهرا. بعد از ناهار نخوابیدی سر و صدا می کردی اجازه هم نمیدادی بابا بخوابه. واسه همین ما هم رفتیم خونه آجی زهرا. اونجا هم زهرا و امیرعلی خوابیدن ولی تو هیچی. وقتی اومدیم خونه گل پسرم یهو تب کرد و شروع کرد به عطسه کردن واسه همین با هم رفتیم دکتر. وقتی اومدیم داروهاتو بهت دادم. ولی شربت استامینوفن رو وقتی بهت دادم کلی استفراغ کردی. میگفتی که دوستش ندارم تلخه. خلاصه واسه پایین اوردن تبت از قرص استفاده کردم. بابا شب کار بود وقتی رفت گلکم هم یه کم بعد خوابید آخه ظهر نخوابیده بودی. بعدش هم آجی زهرا و امیر علی اومدن خونمون.
9 شهريور 1392

امروز

دیروز صبح مامان رفت دکتر تو هم رفتی خونه باباجون من هم کارم که تموم شد دایی سعید اومد دنبالم و اومدم اونجا. بعدازظهر خوابیدی. وقتی خواستیم بیایم تو هنوز خواب بودی. دوباره گریه و زاری که من نمی یام می خوام ده تا خونه باباجون باشم. خلاصه راه افتادیم اومدیم خونه منو پیاده کردی و با باباجون اینا رفتی. باباجون رفت دکتر برگشتنی تو رو اوردن پیاده کردن. دوباره گریه من هم با یه بسنتی سرت شیره مالیدم. امروز صبح هم بابا رفت بیرون و اومد و دوباره با آقا ارشیا رفتن بنگاه فرجام. وقتی اومدی بستنی خریده بودی. بعدش با بابا بادوم شکستی. حالا هم بابا داره آماده میشه بره سر کار گل پسرم هم داره آلوچه می خوره و تلویزیون نگاه می کنه. ...
7 شهريور 1392

نرمه

  یک شنبه عصر عمو آیت رفت من و بابا آرش و گل پسرم هم رفتیم خیابون واسه گل پسرم لباس خریدیم. دیروز هم رفتیم نرمه. کلی شیطونی کردی. رفتی تو باغ بادوم چیدی و کلی بازی کردی. خونه عمه زینت هم رفتیم. بردیا هم اونجا بود. اونقدر خسته بودی که کل مسیر برگشت رو خوابیدی. امروز صبح هم رفتی خونه باباجون. ...
5 شهريور 1392