چهار شنبه بابا عصر کار بود. تصمیم گرفتم بمونیم تو خونه. تا عصر خونه بودیم. بعد باباجون زنگ زد اصرار کرد که بریم اونجا. رفتیم. وقتی رسیدیم دم در دایی مهدی داشت می رفت مغازه گل پسرم هم باهاش رفت. دایی واست پفک خریده بود. من می خواستم بخوابم. رفتم تو اتاق خاله ولی به لطف آقا ارشیا پلک رو پلک نزاشتم. گل پسرم یه پتو تو اون هوای گرم اوررد گفت که با هم بخوابیم. بعدش هم رفت زیر پتو و شیطنت شروع شد. امروز صبح هم با بابا آرش رفتی آرایشگاه و موهاتو کوتاه کردی. چند شب پیش بابا خوشمزه شده بود خواست باهات شوخی کنه. رفته بود توی اتاق خواب خواست لامپ رو خاموش کنه تا تو رو بترسونه، چون کلید لامپ پشت کمد گل پسرم بود دستش گیر کرد و کمد افتاد. یه صدایی...