آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اخرین نرمه سال 93

امروز با عمو آیت و عمه زهره رفتیم نرمه. جو اولش سنگین بود و کم کم همه چیز عادی شد. آنا واسه ناهار مرغ سر برید و شکم پرش کرد. سر سفره بابا دل مامان رو شکوند. خیلی ناراحت شدم. تا عصر اونجا بودیم. بعد از ظهرش هم واسه بابابزرگ اینا مهمون اومد(عموی زن عمو منیژه) عمه زینب اینا هم اومدن. بابا آرش موند و ما با عمو آیت برگشتیم خونه. عموی بابا (شهریار) هم با ما اومد.
18 مهر 1393

روز جهانی کودک

عزیز دلم روزت مبارک امروز به مناسبت روز جهانی کودک بردنتون پارک ملت. چند دقیقه ای دیر اومدی خونه کلی دلم شور افتاد. زنگ زدم به راننده سرویس تون گفت دارم میام. وقتی دم در دیدمت با اون کلاه کاغذی دلم می خواست بخورمت.     این مداد رو هم بهتون داده بودن. ...
16 مهر 1393

پیشرفت های اقا ارشیا

سلام گلکم الهی مامان قوربونت بره که اینقدره زود به مهد عادت کردی. از دیروز دیگه با سرویس می ری مهد. فکر نمی کردم باهاش کنار بیای ولی خیلی عادی برخورد کردی. امروز سوره کوثر رو یاد گرفتی و با یکی دوتا راهنمایی کوچولو می خونی. شعر بسم الله رو هنوز یاد نگرفتی. واسه رفتن مهد خیلی ذوق داری فردا هم قراره به مناسبت روز جهانی کودک از طرف مهد بری پارک ملت. هر روز از راه نرسیده چیزهایی رو که یاد گرفتی واسم تعریف می کنی. امروز توی حیاط تا رسیدی گفتی مامان خانم ممون گفته هر مامانش  رو اذیت کنه خدا دوستش نداره. یاد گرفتی چوب کبریت بکشی.   ...
15 مهر 1393

سومین روز مهد

امروز هم با هزار بدختی از خواب بیدارت کردم. تا بیدار شدی و آماده شدی کلی طول کشید.              وقت نشد صبحانه بخوری یه لقمه درست کردم و توی راه دادم دستت.     وقتی رسیدم مهد بچه ها شعراشون رو خونده بودن و داشتن نرمش می کردن. نشد شعر ببعی رو واست ضبط کنم. بعدش هم واسه همین بیچارم کردی.             این هم آقا ارشیا و سپهر گلی   ولی شعر سلام رو ضبط کردم. یه مقدارشو خودت حفظ کرده بودی و بقیه شو هم با هم کار کردیم. سلام سلام سلام  خوش اومدی عزیزم سلام سلام سل...
7 مهر 1393

دومین روز مهد

امروز صبح هم همگی با هم بیدار شدیم. بابا طیه یه عملیات غافل گیرانه اعلام کرد می خواد بره نرمه. بعدش هم ما رو رسوند جلوی مهد رو رفت.       توی ماشین که کلی ذوق داشتی و می خندیدی.   ولی نمی دونم چرا تا رسیدیم اونجا  این شکلی شدی. امروز از مهد که اومدی خونه بعدش دایی محمود اومد دنبالمون رفتیم خونه باباجون.   ...
6 مهر 1393