آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره
مامانمامان38 سالگیت مبارک
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 13 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اولین روز مهد

سلام عزیز دلم امروز اولین روز مهدت بود. صبحی ساعت 7 بیدار شدیم و با بابا راهی مهد شدیم. مهدت نزدیک بود ولی بابا گفت بهتره با ماشین بریم. خلاصه بعد از رد شدن از زیر قرآن و اسفند و چند تا عکس یادگاری راهی شدیم.           اولش که خیلی ذوق داشتی ولی کم کم استرس گرفتی. وقتی رسیدیم بچه سر صف بودن. اولش با کمال اعتماد به نفس رفتی وایسادی سر صف. ولی کم کم زدی زیر گریه. یکی از خاله ها اومد بقلت کرد و آروم شدی و بعد دوباره من هم اشک اومده بود تو چشمام نمی تونستم بیام نزدیکت. ترسیدم اشکام بریزه و تو بیشتر بترسی. خیلی ذوقت رو کرده بودم و از طرفی چون دیدم ...
5 مهر 1393

مقدمات مهد کودک

امروز صبح بعد از صبحانه همگی زدیم بیرون. من رفتم دانشگاه و گل پسرم و بابا هم رفتن خیابون. از دانشگاه که برمی گشتم سر فلکه بودم که بابا زنگ زد گفت ارشیا با باباجون میره خونشون. طولی نکشید که پیداتون کردم. گل پسرم با باباجون اینا رفت من هم رفتم یه جفت دمپایی قرمز و یه لیوان واست خریم و اومدم خونه بابا هم رفت بانک. عصر من و بابا اومدیم دنبالت اول رفتیم روپوش مهدتو سفارش دادیم و بعدش رفتیم فروشگاه رفاه و بعدش هم رفتیم لوازم التحریر مورد نیاز مهدتو گرفتیم. کل پکش شد 70تومن. اومدیم خونه من قبل از هر کاری اسمتو روی همه ی وسایلت نوشتم. خودت که خیلی ذوقشون رو کردی. ...
2 مهر 1393