پنج شنبه با آجی زهرا رفتیم امپول انفلوانزا رو براتون تزریق کردیم. از صبحش احساس کردم یه کم سرما خوردی ولی فکر کردم که زیاد مهم نیست. بعد از امپول رفتیم واسه نی نیمون خرید کردیم. بابا عصر کار بود باباجون اینا کیان رو برده بودن دکتر. قبل از اینکه بابا بره سر کار اومدن ما رو هم با خودشون بردن خونشون. جمعه عصر دیدم یه صدات گرفته و تب داری. فکر کردم واسه امپول باشه. شنبه صبح که از خواب بیدار شدی دیدم بله حسابی حالت بده. واسه همین ترجیح دادم بمونی خونه و پیش دبستانی نری. بابا شب کار بود از سر کار که اومد از دیدنت خیلی تعجب کرد. خلاصه قرار شد اول بریم فروشگاه بعدش بابا بره عسل بخره و بعدش بریم دکتر. از فروشگاه واسه نی ن...