یلدای ۹۵
امروز بابا عصر کار بود. گفته بود که شاید ساعتی مرخصی بگیره بیاد تا یلدا با هم باشیم ولی نیومد. عصری هم آنا و عمه زهره اومدن اینجا و با زن عمو و آجی زهرا رفتن خونه خودشون. شما پشت سرشون گریه کردی ولی به خاطر بارندگی و درس شما و مشکل رفت آمد تصمیم گرفتم جایی نریم و یه یلدای سه نفره داشته باشیم. راستی امروز بابا عکس هاتونو رو گرفت. ...