سلام گلای نازم این جمعه هم بابا روز کار بود و رفتیم خونه باباجون. دایی سعید اینا هم اومدن. چقدر به ارشیا تذکر دادم که جامدادی شو نشون بچه ها (پانیا و کیان)، آخرش پی حرف نرفت و کاری که نباید شد، بین بچه ها سر مداد رنگی ها دعوا افتاد و آخرش خرابکاری شد! وای که چقدر بده بچه ها بیافتن پشت لج بازی! تهش هم ارشیا تراش نوی که دیروز بابا براش خریده بود شکوند و گریه و زاری! آخرش دایی سعید اینا رفتن خونشون؛ بعد ناهار خوردیم و بعد ناهار هم اومدیم خونه. بعد دوباره با پانیا برنامه داشتیم. جدیدا هر وقت می ریم بیرون وقتی برمی گردیم پانیا حسابی اذیت می کنه و گریه و زاری راه می ندازه! نمی دونم چشه شاید دوست نداره برگرده خونه، خلاصه اینقدر...