سلام گل پسرم امروز صبح بابا رفت نرمه ، شما هم رفتین مدرسه، حوالی ساعت ده بود که خاله معصومه زنگ زد گفت دیشب خواب پانی رو دیدم. ظهر که اومدی دیدم یه حالی هستی و خیلی مظلوم اومدی داخل. هر وقت این طور دیدمت یعنی یه بلایی سرت اومده. تو نگاه اول که سالم بودی و بعد خودت سرت رو نشونم دادای و گفتی دوستم در کلاس رو محکم بست منم پشت در بودم در خورد تو سرم. حسابی ورم کرده بود و یه کوچولو زخمی شده بود. عصری هم رفتیم باهم از مغازه اقای ایرجی ماژیک وایت برد گرفتیم و البته سالاد ماکارونی که شما خیلی دوست داری. بابا عصری از نرمه برگشت. توی محاسبه جمع و تفریق های ذهنی یه کم مشکل داری و امروز کلی اذیت کردی تا تکالیف ریاضی تو انجام دادی...