پنجمین جلسه کلاس زبان
سلام عشقولیای من امروز بابا شب کار بود. پس زحمت کلاس آقا ارشیا افتاد گردنش. ارشیا از مدرسه که اومد حسابی خسته بود ولی حاظر هم نشد بخوابه. وقتی می رفت کلاس رسما داشت چرت می زد. پانیا هم نخوابید و حسابی اذیت کرد. عصر هم حاظر شدیم که اول بریم داداش جون رو از کلاس ورداریم و بعد بریم فروشگاه. پانیا چون خوابش می یومد نق می زد و نمی زاشت لباس بپوشونمش. دو تا خبر بد: ۱. امروز ارشیادیکته شد ۱۷ با اینکه خیلی تمرین کرده بود ولی فکر کنم تو خواب نوشته بود!!!! ۲. دومی بدتره، اینکه بعد فروشگاه ارشیا با بابا رفت باشگاه تا شال زرد و حکم ارشیا رو بگیرن ولی وقتی برگشتن بابا گفت ارشیا کلا رد شده بود و باید دوبا...