آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 24 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

امتحان ترم ۵

      امروز پانیا بلافاصله بعر از رفتن ارشیا بیدار شد. صبحی که دیگه حسابی مریضی خودشو نشون داده بود و رنگ و روی دخترکم حسابی داد می زد که مریضه. دیدم حسابی صداش گرفته واسش لوبیا گرم کردم و بعدش عدس پختم. ساعت ۱۱/۳۰ دخترکم رو حمام دادم. ظهر که ارشیا اومد پانیا حسابی کسل بود و ناهار هم نخورد گرچه احساس کردم سیره. ارشیا که پی حرف نرفت و واسه امتحان زبانش چیزی نخوند. واسه ترم بعدش حسابی تردید دارم. ساعت ۲:۴۵ با بچه ها رفتیم مدرسه ارشیا و همون جا موندم تا امتحانش رو بده. دیگه دیدم رفت و برگشت سخته. اول ازمون شفاهی داد و بعد کتبی؛ ساعت ۴ راهی خونه شدیم.پانیا که کلی اونجا سرگرم شد. از نشستن رو صندلی ها و...
14 آذر 1396

دخملی مریض شده😔

  سلام قند و نبات من امروز صبح پانیا همزمان با ارشیا بیدار شد. دیدم که هنوز سرفه می کنه! آخه دیشب چند باری سرفه کرد! بله دوباره مریضی😪😪😪 صبحی یه سر رفتیم بالا و بعدش پانیا کلی گریه کرد که بریم خونه باباجون. یکمی تب داشتن حوالی ۱۲ خوابید و ساعت ۱ که ارشیا اومد بیدار شد. با ارشیا ناهار خورد. بعدش تا عصر شیطونی و البته سرفه! ساعت ۴ بابابزرگ اومد خونمون یه نیم ساعتی بود و رفت. بعدش باباجون واسمون چرخ گوشت اورد. اخه چرخ گوش خودمون خراب شده بود. بعدش بابا اومد. پانیا که موقع چرخ کردن گوشتا کلی بش خوش گذشت.   ...
13 آذر 1396

مهمون ناخونده

  سلام فسقلی های من امروز صبح ارشیا رفت مدرسه و ساعت  نه و نیم منو بابا و پانیا رفتیم خیابون. من یه کاپشن گرفتم و بابا کلی چلسمه واسه بچه ها و البته ماهی و گوشت گوساله. وقتی اومدیم دیدیم که عمو شهریار دم در منتظر وایساده. قرار بود ساعت یک با بابا و بابابزرگ برن بروجن مراسم. دیگه دست به کار ناهار شدم و چون چند روزی بود که بابا قول کوبیده به ارشیا داده بود دیگه توفیق اجباری شد بره بگیره. ارشیا اومد و بعدش بابا اینا رفتن و قیافه ارشیا از دیدن سفره غذا که دیگه دیدنی تر از هرچیز دیگه! بعد ناهار ماهی ها رو تمیز کردم و ارشیا سرگرم شبکه پویا!  با اینکه از ساعت دو و نیم مشغول لباس پوشیدن بودیم باز اخرش سه و پنج دقیقه ...
12 آذر 1396

عیادت

  سلام ناز گلای من امروز بابا صبح از سر کار اومد و بعدش با بابابزرگ اینا هماهنگ کرد که برن بروجن عیادت شوهر عمه زینت. آخه دیروز حالش بد شده و چون تو راه بروجن بوده میره بیمارستان اونجا. اولش می خواستم شما دوتا رو هم ببرم ولی چون دیروز باباجون اینا رفته بودن اونجا مراسم و گفته بودن که خیلی سرد بود، منصرف شدم. شما قرار شد برید خونه باباجون. ظهر رفتیم خونه بابابزرگ. عمه زهره اینا هم اونجا بودن ما سر سفره رسیدیم. گل پسرم هم دلی از عزا در اورد.  بعد از ناهار سریع راهی شدیم . اول شما رو گذاشتیم خونه باباجون و بهدش خودمون رفتیم بروجن. حال شوهر عمه هم خوب بود. تو ccu بستری بود ولی مثل اینکه مشکل جدی نداشت. ساعت حدود ...
10 آذر 1396

سی مم

دخترک عاشق سیب زمینی سرخ شده دخترم سیب زمینی سرخ شده خیلی دوست داره و در این مورد با کسی شوخی نداره!  البته خودش می گه سی مم دوست دالم.     امروز دوباره رفتیم سر خاک. اول رفتیم خونه بابابزرگ. عمه زینت و سارا و سالار هم اونجا بودن با عمو داریوش و کسری و کورش. بابا بزرگ می گفت ارشیا بمونه پیش کسری و کورش ولی من چون می ترسیدم یه بلایی سرخودتون بیارید قبول نکردم. خدا رو شکر هوا خوب بود و مثل هفته پیش سرد نبود و البته باد هم نمی یومد.   ...
9 آذر 1396

بابا لپ لپ خریدی؟

 امروز صبح بابا رفته بود بیرون و فکر کنم باز هم به پانیا وعده لپ لپ داده بود! آخه وقتی اومد یکی دو دقیقه بعد پانیا یه باره پرسید: بابا لپ لپ خریدی؟ بابا انگاری قند تو دلش آب شد یه باره بلند شد و بقلت کرد و گفت حالا وقتی ارشیا رو بردید کلاس زبان مامان برات می گیره. ولی خدایی پانیا خیلی خوش مزه گفت.  پانیا رو که که بردم کلاس شهریه زبانش رو دادام و در مورد ترم  بعد با آقای قاسمی صحبت کردم. تو راه بر گشت واسه دخترم پسیلا و لپ لپ خریدم.     ...
8 آذر 1396

یه روز خاص

  سلام خوشملا امروز 6/9/96 یه روز خاص. و روز شهادت امام عسکری. توی تقویم تعطیل رسمی نبود ولی بعد دوباره تعطیلش کردن. و خوش بحال پسری شد چون امروز دیکته داشت. امروز بعد از رفتن دایی محمود فکر کنم اولین باریه که رفتیم خونه باباجون. صبحی باباجون با تاکسی اومد دنبالمون و رفتیم خونشون. تو حیاط پانیا گیره لباسی ها رو ورداشته بود و با خودش برد اونجا. بعدش هم باباجون پاش رفت رو گیره استیل ها و زخم شد. امروز جفت تون خیلی نق زدید و بهانه گیری کردید. ساعت 3 هم اومدیم خونه. ارشیا امروز آزمون ماهیانه بنویسیم داشت. وقتی هم اومدیم خونه یه آزمون ریاضی ازش گرفتم چون فردا آزمون راضی داشت.       ...
6 آذر 1396

یه بعدازظهر پاییزی تو راه کلاس زبان پسری

    امروزپسری که از مدرسه اومد بعد از ناهار و البته شبکه پویا راهی کلاس زبان شدیم. دیگه واقعا هوا سرد شده فکر کنم این آخرین باریه که خودم ارشیا رو ببرم کلاس. ارشیا کاردستی که دیروز این همه واسش وقت گذاشته بود و جا گذاشت. واسه همین هم تصمیم گرفتم به دایی سعید بگم بیاد خونمون تا باهاش بریم مدرسه ارشیا تا هم کاردستی ارشیا رو ببرم هم شهریه این ترم ارشیا رو بدم که تا حالا نداده بودیم. به دایی گفتم ساعت 4 بیاد تا از اون ور هم ارشیا رو زودتر بیارم خونه. لباس پانیا رو عوض نکردم تا در زمان صرفه جویی بشه ولی زهی خیال باطل همش نگران جیشش بودم ولی دیدم تو شلوار جدیدش پی پی کرده بود     دایی اومد رو رفتیم سراغ ...
5 آذر 1396

یه شنبه ی نچندان دل چسب

  سلام خوشکلای مامان امروز صبح ارشیا که رفت مدرسه بابا هم رفت که بابابزرگ اینا رو ببره نرمه. من موندم و پانیا جون. دخترکم امروز دیگه شلوارش رو خیس نکرد ولی دوبار تو شلوارش خرابکاری کرد. به امید روزی که از این مرحله هم بگذریم. ظهر که ارشیا اومد ناهار خوردیم و ساعت دو هم بابا اومد. کل بعدازظهر رو ارشیا و بابا درحال درست کردن کاردستی کلاس زبان ارشیا بودن وای که چقدر لفتش دادن.   راستی ارشیا امروز امتحان علومش رو خیلی خوب شد.😄 ...
4 آذر 1396