آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 29 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 20 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

آخرین روز سال تحصیلی ٩۷-۹۶

  امروز روز آخر مدرسه ارشیا بود. از فردا تعطیلاتش شروع می شه. پوشه کارشون رو هم بهشون داده بودن تا از کیفش در اوردمش پانیا گفت مبالکت (‌مبارکت) ‌باشه. وای که چقدر این جملش بهم چسبید. امروز کار بنایی خونه هم بلاخره تموم شد.  از بالا از راست به چپ ابوالفضل صفری؛ ‌متین عاصفی،‌ ابوالفضل قره قانی،‌ امیر حسین محمدی،‌امیر صابری،‌سید حسین موسوی،‌ محمد مهدی مرادی،‌ طه رضا پور،‌ نیما نوروزی، ‌طه آقاجانی،‌  پایین از راست به چپ علی ترابی،‌ امیر حسین موسوی،‌ ارشیا صالحی،‌ آرین راست پور، ‌آریا راست پور، ‌افشاری،&zwnj...
31 ارديبهشت 1397

متفاوت ترین نرمه عمرم

  امروز رفتیم نرمه. نرمه ای که با دفعات قبل خیلی فرق داشت. عمه زینب اینا هم بعد ما اومدن. بعد ناهار عمه زینب و انا رفتن کوه. یه نیم ساعت بعد بابا گفت بریم تا  سد.       بعد از سد هم رفتیم کوه. عمه و انا رو هم دیدیم. یه کم هوا سرد بود و به خاطر همکاری نکردن پانیا زود برگشتیم. ولی تو این دوازده سال اولین باری بود که می رفتم. دیدن سد از بالای کوه خیلی جالب بود.     از نرمه که اومدیم کارگرا هنوز بودن. چند روزه که بابا بنا اورده و دارن پشت خونه رو پلاستر می کنن. بابا رفت سراغ کارگرا و منم ارشیا رو فرستادم حمام. ارشیا حمام بو...
28 ارديبهشت 1397

فوتبال دستی

  چند روزه که ارشیا دوباره فوتبال دستی شو راه اندازی کرده. پانیا که ملت رو خون به دل می کنه تا یه دست بازی بیاد تموم بشه. یا توپ رو ور می داره یا با دست توپ و از وسط زمین جا به جا می کنه حرف هم حرف خودشه. زهرا هم دسته ها رو اشتباه می چرخونه. وقتی میاد پایین تا با بچه ها بازی کنه وقتی می بینم ارشیا اونو به توپ بسته من میشم یارش. زهرا دو تا دسته جلو رو هم تازه می خواد و من بیچاره باید با دروازه بان و دفاع گل بزنم که می زنم.   ...
25 ارديبهشت 1397

حال و هوای شمال

    امروز چهارمین روزیه که هوا کلا ابری بوده. این چند روز حال و هوای شمال رو داشتیم که همش هوا ابری و بارونیه و البته یکم سرد. بارون هوا رو خیلی لطیف کرده. من خودم که سرماخوردم از ترس مریض شدن بچه ها نمی زارم زیاد برن تو حیاط. ولی خوب دیروز و پری روز تا بارون می گرفت بچه ها چتر ور می داشتن می دویدن تو حیاط.  خدایا شکرت بابت نعمت ولی خوب کاش شدتش بیشتر بود و واسه تغذیه اب های زیرزمینی مفید واقع می شد و شهر ما هم امسال با بی آبی روبرو نشه. البته تو شهر های غربی کشور این چند وقت حسابی سیل راه افتاده و مردم زیادی شاید دار و ندارشون رو از دست دادن. ارش دیروز می گفت نرمه برف زده.  ...
23 ارديبهشت 1397

جنگ اعصاب

  با گرم شدن نسبی هوا دیگه بچه می خوان برن تو حیاط بازی کنن. ولی خوب بدیش اینجاست که زیاد با هم نمی سازن. هر کدوم یه سازی واسه خودش می زنه. ارشیا و زهرا همش رو توپ بازی دعوا دارن. پانیا و زهرا هم همش با هم لجبازی می کنن. جدیدا هم پانیا به بهانه حیاط می ره بیرون و سر یه دقیقه سر از خونه عمو اینا در میاره. این موضوع خیلی اذیتم می کنه اول به خاطر اینکه بی اجازه می ره. دوم به خاطر رادمهر. می ترسم خدا نکرده یه بلایی سرش بیاره. بعدش هم خیلی استرس پله ها رو دارم. همش می ترسم تو پله ها بخوره زمین. امروز رادمهر واسه اولین بار اومد خونمون و ارشیا و زهرا و پانیا هم حسابی شیطونی کردن و آخرش هم با جیق و داد و گریه و اشک متفرق شدن. امروز اول...
18 ارديبهشت 1397