شروعی دوباره
سلام گل پسرم ببخش که توی این چند ماه اخیر نتونستم به موقع وبلاگت رو آپ کنم. خوب حالا می خوام از اتفافات این چند وفت واست بنویسم. اول بگم که دستت دیگه داره خوب می شه. بابا حتی شما رو تا بیمارستان سوختگی اصفهان هم برد. چند بار هم همین جا رفتی دکتر و هر بار دستت رو می تراشید و باند پیچی می کرد آخه حسابی عفونت کرده بود. کار هر روز من شده بود این که روزی دوبار پانسمان دستت رو عوض کنم. این چند وقت به خاطر دستت حسابی لوس شده بودی. مخصوصا که یه بار که عمه زهره و آنا اومدن خونمون و شما به عمد با اسکوتر زدی ظرف میوه رو شکوندی و من هیچی نتونستم بت بگم. حسابی دلم سوخت آخه یه یادگاری از یه دوست خوب بود. چند روزی هم...