آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

سیزده به در ۹۳

امروز از صبح زود هوا ابری بود. از ساعت ده هم بارون شروع به باریدن گرفت. بابا آرش هم سر کار بود. گل پسرم هم حسابی سرماخورده بود. این شد که سیزده به در امسال کلاَ کنسل شد. گل پسرم سه شبه که درست نخوابیده. همش سرفه می کنه. مخصوصاً دیشب  که کلی هم استفراغ کرد. تو تب می سوخت. اینقدر تو خواب ناله می کرد که بابا چون فردا صبحش باید می رفت سر کار مجبور شد بره تو پذیرای بخوابه. صبحی با گل پسرم رفتیم خونه باباجون و تا عصر اونجا بودیم. سر ظهر هم پسرم تبش رفت بالا. من هم با هر کلکی بود بهش استامینوفن دادم و خوابوندمش و واسش بخور گذاشتم. تا یکمی بهتر شد. از سیزده امسال که عکسی نداریم ولی از سالهای گذشته چند تا عکس می زارم تو اد...
14 فروردين 1393

سفر به بهارستان

امروز صبح بابا از سر کار اومد سر ظهر بود که عمو یحیی زنگ زد که بیان بریم اصفهان. آرش که همون اول گفت ما نمیایم. آخرش هم منو گل پسرم با عمو یحیی اینا و آنا رفتیم بهارستان. عمه زینب اینا هم اونجا بودن. می خواستیم بریم خونه عمو داریوش اینا، عمو یحیی زنگ زد که اونجا نبودن. واسه همین هم تا عصر موندیم خونه عمو جهان گیر. راستی فیلم تولد هشت سالگی عمو ایمانو هم دیدیم. کلی جالب بود. همه چقدر جوون بودن. عمو ها، عمه ها، ایمان، الهام و ... چقدر جالب بود چقدر خندیدیم. گل پسرم وسط فیلم که خوابش برد. بعدش هم رفتیم خونه عمه میترا. گل پسرم کلی آقا بود و اونجا اصلاً شیطونی نکرد حتی آقا محسن هم گفت چه بچه آرومی دارید بردیا که خونه رو گذاشت رو سرش.  ...
11 فروردين 1393

آقا ارشیا بد اخلاق شده

مامانی الهی قمربونت بشم. چرا این جوری شدی خیلی بد اخلاق شدی. بهونه گیر و لجباز. با زهرا که اصلاً نمی سازی. همش داری باهاش دعوا می کنی. من و زن عمو اصلاً نمی تونیم دو دقیقه پیشش هم بشینیم. الهی دستم بشکنه امشب بد جوری زدمت. آخه خودت مقصری. هرچی با زبون خوش بهت می کم گوش نمی دی هرچی باهات صحبت می کنم اثرش تا 30 ثانیه هم دووم نمی یاره اصلاً انگار نه انگار که چی بهت گفتم. ای کاش این قدر تو سر و کول زهرا نمی پریدی. عاشق اینی که دست یا پاشو بگیری و فشار بدی یا موقع دویدن یه جوری بهش تنه بزنی که بیافته. مامان الهی قوربدنت بشه این قدر حرسم نده. ...
10 فروردين 1393

این چند روز

سومین روز عید نه کسی اومد خونمون و نه جایی رفتیم. فقط واسه شام مهمون بابا آرش بودیم. واسمون کباب خرید. چهارمین روز عید( دوشنبه) هم بدون کوچکترین اتفاقی گذشت. سه شنبه هم رفتیم خونه باباجون . اونجا واقعاً عید اومده رفت و آمد و دید و باز دید. عصرش باهاشون رفتیم عید دیدنی بعدش اومدیم خونه و بابا ارش از سر کار اومد یه ساعت بعد باباجون زنگ زد گفت که خاله اینا دارن میان شما هم بیان اینجا دوباره رفتیم اونجا و بعد شام هم اومدیم خونه. دیروز هم خونه باباجون بودیم. دیروز عصر بابابزرگ اینا از سفر اومدن. بعد شام هم رفتیم اونجا. البته وقتی ما رسیدیم اونجا هنوز شام نخورده بودن. امروز صبح هم بابا عمو آیت و زهرا رفتین تو باغ پشت خونه....
7 فروردين 1393

دومین روز عید

امروز صبح عمو ایت اینا و عمو داریوش اینا و بابابزرگ اینا رفتن مسافرت. گل پسرم هم دلش می خواست بره. بعدش به بابا گفتی بریم مسافرت. بابا گفت کجا بریم گفتی بریم تو باغ پشت خونه. عمو جهان گیر اینا واسه ناهار اومدن خونمون. به عمو اینا هم گفتی بیاید با ما بریم تو باغ پشت خونمون مسافرت. بعدش عمو یحیی اینا هم اومدن زود هم رفتن چون عمو مرخصی ساعتی گرفته بود تا بیان عید دیدنی.بعد ناهار هم با عمو جهان گیر رفتیم خونه یکی از فامیل های بابا. عصر هم باباجون اینا و خاله معصومه اومدن خونمون. الان هم دایی محمود پیشمونه چون بابا شب کاره. این هم یه عکس سه نفره از خودمون. این روزها گل پسرم به جای غذا شکلات و گز می خوره. هر کس میاد خونمون آقا ...
2 فروردين 1393

عید گردی

امروز صبح اول رفتیم خونه باباجون بعدش خونه عمه زینب بعد خونه عمو ایت بعد خونه بابابزرگ واسه ناهار همون جا بودیم بعد نار اومدیم خونه. عصر عمو داریوش و عمو جهان گیر و آنا اینا و عمو آیت اینا اومدن خونمون. چند دقیقه بعدش عمه زینت اومد خونمون. شب هم با باباجون اینا دوباره رفتیم خونه بابا بزرگ.راستی باباجون به ارشیا یه تلفن همراه عیدی داد.این عکسو هم با گوشی خودش ازش گرفتم. ...
1 فروردين 1393

عیدت مبارک عزیز دلم

بالاخره سال تحویل رفتیم خونه بابابزرگ. ای کاش نرفته بودیم. ما بودیم و عمو آیت اینا و عمو یحیی اینا بعدش عمه زینت اینا هم اومدن اونجا. خوب بلاخره سال تحویل شد. وارد سال 93 شدیم. ایشالله که سال خوبی داشته باشی.   ...
1 فروردين 1393

سفره هفت سین نوروز ۹۳

دیروز وقتی از خواب بیدار شدی با هم رفتیم خیابون. واسه بابا کادو تولد خریدیم و واسه گل پسرم هم یه دوچرخه ی اسباب بازی عیدی خریدم. چند روز پیش ماهی قرمزت مرد بهت گفتم رفتن تو دریا با دوستاش برگردن چند روزه که منتظری ولی خودت هم خوب می دونی که تا شیطونی می کنی نمی یان. دیروز می خواستم دوباره واست بگیرم ولی دیدم اوردنش برام سخته. امروز هم بابا دیگه نرفت بیرون بخره. سفره هفت سینمونو هم چیدیم. از 4 تا تخم مرغی که قرار بود داشته باشیم به لطف آقا ارشیا یکیش جون سالم به در برد. که البته من روش گل می کشیدم و گل پسرم هم واسم رنگ می کرد. سبزه مونو هم مامانی صبحی واسمون اورد. راستی دیشب هم رفتیم خونه بابا بزرگ اینا. حالا هم خوابی شاید واسه سال تحویل بری...
29 اسفند 1392

چهار شنبه سوری ۹۲

        گل پسرم دیشب یعنی چهارشنبه سوری بود. بابا واسمون آتیش روشن نکرد بابا خیلی بی ذوقه دیروز عصر بابابزرگ اینا هم اومدن اینجا. واقعاً فهمیدم بی ذوقی بابا بی کی رفته هیچ کدومشون یادشون نبود که  تولد گل پسرمه. یکمی دلم شکست ولی خدا رو شکر که پسر من هنوز خیلی کوچولوهه هنوز این چیزا رو درک نمی کنه. امروز هم یه برنامه هایی داشتم ولی این قدر اعصابم خورد بود که کلاً یادم رفت. مامانی بابت کودکی هدر رفتت  ازت معذرت می خوام. امروز هم کلی ناراحتت کردم به خاطر یه هزار و پونصد بی ارزش. امشب تولد باباست نمی دونم باید چی کار کنم من هم با بی خیالی جواب بابا رو بدم یا ... مامانی هر لحظه که به عید...
28 اسفند 1392