امروز صبح بابا از سر کار اومد سر ظهر بود که عمو یحیی زنگ زد که بیان بریم اصفهان. آرش که همون اول گفت ما نمیایم. آخرش هم منو گل پسرم با عمو یحیی اینا و آنا رفتیم بهارستان. عمه زینب اینا هم اونجا بودن. می خواستیم بریم خونه عمو داریوش اینا، عمو یحیی زنگ زد که اونجا نبودن. واسه همین هم تا عصر موندیم خونه عمو جهان گیر. راستی فیلم تولد هشت سالگی عمو ایمانو هم دیدیم. کلی جالب بود. همه چقدر جوون بودن. عمو ها، عمه ها، ایمان، الهام و ... چقدر جالب بود چقدر خندیدیم. گل پسرم وسط فیلم که خوابش برد. بعدش هم رفتیم خونه عمه میترا. گل پسرم کلی آقا بود و اونجا اصلاً شیطونی نکرد حتی آقا محسن هم گفت چه بچه آرومی دارید بردیا که خونه رو گذاشت رو سرش. ...