آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 30 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

کچل خوان

از تابستون 90 دیگه کچلت نکرده بودیم. آخه بدون مو خیلی زشت می شدی. امسال بابا چند بار می خواست کچلت کنه نزاشتم. ولی این چند روز از بس که گفت راضی شدم اون هم به شرطی که موهاتو با شماره بالا ماشین کنه. باباجون اینا شونه شماره 26 داشتن واسه همین دیشب با خودم اوردمش. امروز ظهر هم بابا به حساب موهات رسید. ولی کلی مو داشتی خبر نداشتیم. چون موهات خیلی نازکن به چشم نمیان. کلی کلت کوچیک شد. بعدش بردمت حمام. حالا هم با بابا دوتایی خواب خوابین.           ...
25 شهريور 1392

آش پشت پا

جمعه خاله رفت رفسنجان ( قبولی کارشناسی ارشد) واسه همین امروز ظهر مامانی زنگ زد که می خواد آش پشت پا براش بپزه به ما هم گفت که بریم اونجا. بابا عصر کار بود وقتی رفت من هم بردمت حمام یه نیم ساعت بعد هم دایی اومد دنبالمون. وقتی رسیدیم اونجا مامانی و بابایی داشتن سبزی خورد می کردن ( با سfزی خورد کن) من هم رفتم سراغ پیاز ها. اولش اومدی کنارم نشستی ولی بعدش چون چشات سوخت پا شدی و رفتی سراغ بازی. گل پسر من کلی کمک کرد و رشته ها رو خورد کرد ( چه خورد کردنی). امروز چون مامانی تو حیاط عدس شسته بود کبوتر های همسایه هم می یومدن تو حیاط. کلی ذوق کبوتر ها رو کردی. باباجون واسشون عدس ریخت تا دوباره بیان. دنبالشون می کردی اونها هم پر می زدن و می رفتن بعدش ...
24 شهريور 1392

بدون عنوان

دیروز ظهر بابا رفت سر کار من و گل پسرم هم رفتیم خونه باباجون. عصرش من و دایی و خاله باباجون رفتیم خیابون. بعد از شام هم اومدیم خونه خودمون. گل پسر من ظهر نخوابیده بود واسه همین هم کلی بد اخلاق بود. وقتی آجی زهرا اومد پایین اینقدر اذیت کردی و داد زدی که زن عمو رفت بالا. بعدش گریه کردی که آجی زهرا باید برگرده واسه همین هم ما دوباره رفتیم بالا. امروز صبح بابا دوباره رفت نرمه. ظهر بعد از ناهار بردمت حمام بعدش هم تا ساعت سه و نیم خوابیدی. عصر خاله و دایی اومدن اینجا تو هم باهاشون رفتی. یه ساعت بعد از رفتنت دادا امیرعلی اومد اینجا. ساعت 9 مامانی زنگ زد که ارشیا نمی یاد می خواد بمونه. ...
17 شهريور 1392

دیروز و امروز پسرم

      دیروز صبح با دایی رفتی خونه باباجون تا عصر هم اونجا بودی. قبل از اینکه تو بیای عمو جهان گیر اینا اومدن خونمون. وقتی اومدی آجی زهرا هم خونمون بود. تو گریه می کردی می گفتی لباستو بپوش تا بریم خونه باباجون. با یه چیپس آروم شدی.       امروز هم رفتی اونجا ولی با این تفاوت که دیگه با گریه نیومدی. بعد از اینکه شام خوردی یه کم با هم بازی کردیم. یه کم قایم باشک باهات بازی کردم وقتی من چشو می زاشتم تو می رفتی یه گوشه ای و محکم چشماتو می بستی به خیال خودت قایم شده بودی. وقتی هم خودت چشو میزاشتی وقتی می گفتم بیا اگه زود پیدام نمی کردی می زدی زیر گریه یا اینکه من هنوز قایم نشد...
15 شهريور 1392

مسافرت دو نفره

امروز صبح بابا رفت نرمه. چیزی نگذشته بود که زنگ زد دارم برمی گردم ارشیا رو هم با خودم می برم. دلم نمی خواست بری ولی تو هم ازخداخواسته با بابا رفتی. من هم تنها موندم تو خونه. ظهر رفتم خونه باباجون عصر هم با زن عمو رفتیم خیابون. وقتی برگشتم شما اومده بودید خونه.
13 شهريور 1392

کارگر کوچولو

دیروز صبح بنایی خونه عمو آیت تموم شد. بعد از ظهر عمو یحیی اومد ماشین رو برد بعدش هم بابا آرش و آقا ارشیا دست به کار شدند تا حیاط رو تمیز کنن. زن عمو هم آجی زهرا رو گذاشت پیش من تا بالکونو تمیز کنه. گل پسر من پر خاک شده بود. کلی بابا رو اذت کردی. بعدش هم اومدی گفتی واسمون شربت درست کن. بابا خاکا رو که ریخت بیرون خواست حیاطو بشوره که آقا ارشیا دبه کرد که من باید شلنگو بگیرم. کلی آب بازی کردی. آخرش بابا که خسته شده بود دعوات کردو شلنگو ازت گرفت. من هم بردمت حمام. کلی گریه کردی. امروز عصر هم با موتور عمو یحیی و با آرش رفتی پارک. پسر بی محبت من منو با خودش نبرد. امروز ظهر نخوابیدی واسه همین هم ساعت ٩ خوابیدی. ...
12 شهريور 1392

سرماخوردگی

دیشب گل پسرم خیلی تب داشت. با شیاف تبت رو اوردم پایین. صبحی هم وقتی از خواب بیدار شدی دماغت کاملا کیپ بود. بعد از صبحانه هم رفتی خونه باباجون. عصری زنگ زدی گفتی میای بریم امامزاده من هم چون مثل گلکم سرماخوردم حال نداشتم باهاتون بیام. بعدش بابا رفت بیرون و آجی زهرا اومد پایین. راستی دیشب امیرعلی خونه آجی زهرا موند صبح هم با مامانش رفت واکسن دو ماهگی شو بزنه.
10 شهريور 1392

دادا امیرعلی

امروز قبل از ظهر دادا امیرعلی اومد خونه آجی زهرا. بعد از ناهار نخوابیدی سر و صدا می کردی اجازه هم نمیدادی بابا بخوابه. واسه همین ما هم رفتیم خونه آجی زهرا. اونجا هم زهرا و امیرعلی خوابیدن ولی تو هیچی. وقتی اومدیم خونه گل پسرم یهو تب کرد و شروع کرد به عطسه کردن واسه همین با هم رفتیم دکتر. وقتی اومدیم داروهاتو بهت دادم. ولی شربت استامینوفن رو وقتی بهت دادم کلی استفراغ کردی. میگفتی که دوستش ندارم تلخه. خلاصه واسه پایین اوردن تبت از قرص استفاده کردم. بابا شب کار بود وقتی رفت گلکم هم یه کم بعد خوابید آخه ظهر نخوابیده بودی. بعدش هم آجی زهرا و امیر علی اومدن خونمون.
9 شهريور 1392

امروز

دیروز صبح مامان رفت دکتر تو هم رفتی خونه باباجون من هم کارم که تموم شد دایی سعید اومد دنبالم و اومدم اونجا. بعدازظهر خوابیدی. وقتی خواستیم بیایم تو هنوز خواب بودی. دوباره گریه و زاری که من نمی یام می خوام ده تا خونه باباجون باشم. خلاصه راه افتادیم اومدیم خونه منو پیاده کردی و با باباجون اینا رفتی. باباجون رفت دکتر برگشتنی تو رو اوردن پیاده کردن. دوباره گریه من هم با یه بسنتی سرت شیره مالیدم. امروز صبح هم بابا رفت بیرون و اومد و دوباره با آقا ارشیا رفتن بنگاه فرجام. وقتی اومدی بستنی خریده بودی. بعدش با بابا بادوم شکستی. حالا هم بابا داره آماده میشه بره سر کار گل پسرم هم داره آلوچه می خوره و تلویزیون نگاه می کنه. ...
7 شهريور 1392

نرمه

  یک شنبه عصر عمو آیت رفت من و بابا آرش و گل پسرم هم رفتیم خیابون واسه گل پسرم لباس خریدیم. دیروز هم رفتیم نرمه. کلی شیطونی کردی. رفتی تو باغ بادوم چیدی و کلی بازی کردی. خونه عمه زینت هم رفتیم. بردیا هم اونجا بود. اونقدر خسته بودی که کل مسیر برگشت رو خوابیدی. امروز صبح هم رفتی خونه باباجون. ...
5 شهريور 1392