آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 25 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

عیدت مبارک عزیز دلم

بالاخره سال تحویل رفتیم خونه بابابزرگ. ای کاش نرفته بودیم. ما بودیم و عمو آیت اینا و عمو یحیی اینا بعدش عمه زینت اینا هم اومدن اونجا. خوب بلاخره سال تحویل شد. وارد سال 93 شدیم. ایشالله که سال خوبی داشته باشی.   ...
1 فروردين 1393

سفره هفت سین نوروز ۹۳

دیروز وقتی از خواب بیدار شدی با هم رفتیم خیابون. واسه بابا کادو تولد خریدیم و واسه گل پسرم هم یه دوچرخه ی اسباب بازی عیدی خریدم. چند روز پیش ماهی قرمزت مرد بهت گفتم رفتن تو دریا با دوستاش برگردن چند روزه که منتظری ولی خودت هم خوب می دونی که تا شیطونی می کنی نمی یان. دیروز می خواستم دوباره واست بگیرم ولی دیدم اوردنش برام سخته. امروز هم بابا دیگه نرفت بیرون بخره. سفره هفت سینمونو هم چیدیم. از 4 تا تخم مرغی که قرار بود داشته باشیم به لطف آقا ارشیا یکیش جون سالم به در برد. که البته من روش گل می کشیدم و گل پسرم هم واسم رنگ می کرد. سبزه مونو هم مامانی صبحی واسمون اورد. راستی دیشب هم رفتیم خونه بابا بزرگ اینا. حالا هم خوابی شاید واسه سال تحویل بری...
29 اسفند 1392

چهار شنبه سوری ۹۲

        گل پسرم دیشب یعنی چهارشنبه سوری بود. بابا واسمون آتیش روشن نکرد بابا خیلی بی ذوقه دیروز عصر بابابزرگ اینا هم اومدن اینجا. واقعاً فهمیدم بی ذوقی بابا بی کی رفته هیچ کدومشون یادشون نبود که  تولد گل پسرمه. یکمی دلم شکست ولی خدا رو شکر که پسر من هنوز خیلی کوچولوهه هنوز این چیزا رو درک نمی کنه. امروز هم یه برنامه هایی داشتم ولی این قدر اعصابم خورد بود که کلاً یادم رفت. مامانی بابت کودکی هدر رفتت  ازت معذرت می خوام. امروز هم کلی ناراحتت کردم به خاطر یه هزار و پونصد بی ارزش. امشب تولد باباست نمی دونم باید چی کار کنم من هم با بی خیالی جواب بابا رو بدم یا ... مامانی هر لحظه که به عید...
28 اسفند 1392

تولدت مبارک گل پسرم

عزیزم امشب تولدت بود. باباجون واست تولد گرفته بود. دستش درد نکنه. خاله معصومه هم اومده بود.جای دایی سعید خالی.   عزیزم این چند روز مشغول خونه تکونی و خرید بودم وقت نکردم که واست مرتب پست بزارم. پنج شنبه عروسی نوه ی عموی بابا بود رفتیم عروسی. ...
26 اسفند 1392