آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 30 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

یه روز خیلی بد

دیروز واست خیلی گریه کردم خیلی خیلی خدا کنه ارزش اشک هایی که واست ریختمو داشته باشی مامانی تو رو خدا هیچ وقت نا امیدم نکن. من الان از زندگی کاملا نا امیدم تنها امیدم تویی تو هم که الان .... دیروز انتخابات شورای اسلامی شهر و روستا و ریاست جمهوری بود. ما هم رفته بودیم نرمه. عمو داریوش اینا هم بودن. ...
25 خرداد 1392

ماشین عمو

دیشب دایی که رفت از خواب بیدار شدی و کلی گریه گردی. تا وقتی بابا ارش هم از سر کار اومد بیدار موندی بعدش هم به زور خوابیدی. امروز عمو یحیی ماشین عمو ایت اورد کلی ذوق کردی و خدا به داد ما برسه.  
24 خرداد 1392

شب نشینی

امروز خونه بودم  باباجون اینا رفته بودن اصفهان دکتر. ظهر زن عمو فهیمه اومد اینجا تا ساعت ٤ خونمون بود بعدش هم رفت. باباجون اینا از اصفهان که اومدن تو رو با خودشون بردن. ساعت ٩ هم تو با دایی مهدی اومدی خونه. الان هم نیم ساعتی هست که خوابیدی دایی مهدی هم کلافه منتظر باباجونه. وقتی می خوابیدی کلی به دایی سفارش کرد که نره اخه دیشب مامانی با خاله اینجا بودن وقتی رفتن یه کمی نق زدی.   ...
23 خرداد 1392

مهمون کوچولوی ما

امروز صبح زن عمو رفت دکتر عمو هم کار داشت واسه همین آجی زهرا رو گذاشتن پیش ما با اینکه واکسن 6 ماهگی زده بود ولی آروم بود. اخرش یه کم نق زد که مامانش زود از راه رسید. بعد از ظهر بابا علی کرم اومد خونمون بعد از اینکه بابا بزرگ رفت باباجون زنگ زد تا تو رو با خودشون ببرن فروشگاه . قبل از اینکه اونا برسن تو خوابت برد و من بیدارت کرم. وقتی از فروشگاه برگشتی کلی گریه کردی اونها هم دوباره تو رو با خودشون بردن ساعت حدود 9 بود که اومدی خونه واسه من هم سبزی چیده بودی. وقتی گفتی که واسه من چیدیشون کلی ذوق کردم. بوس   ...
22 خرداد 1392

خشت اول

گل پسرم الان یه ربع به یکه بابایی عصر کاره و الانه دیگه سر میرسه تو هم خوابه خوابی  چند روزه که آنتن تلوزیون خراب شده بود امروز برق کار اومد درستش کرد من هم حسابی تو رو ترسوندم. ببینیم فردا صبح دست به تلوزیون میزنی یا نه. ...
20 خرداد 1392