خونه بابا بزرگ
پنج شنبه بابا عصر کار بود. آنا سر شب زنگ زد گفت که عمو داریوش اینا اومدن اینجا شما هم بیان. خلاصه عمو اومد دنبالمون و با آجی زهرا اینا رفتیم خونه بابا بزرگ. بعد شام گل پسرم به خاطر یه خرس پلاستیکی کوچولو با دادا کورش دعواش شد. گل پسر هم جقجقه کسری رو پرت کرد تو صورت دادا. چشمتون روز بد نبینه، خدا رحم کرد که تو چشم دادا نخورد، خورد کنار ابروش و زخمش کرد. داشتم از ترس می مردم . بلا از سرش گذشت. با هزار مکافات کورش رو راضی کردیم که از سر تقصیر ارشیا بگذره و آقا ارشیا کتک نخوره. بعدش هم اومدیم خونه خودمون. فرداش هم دوباره بعد از ناهار رفتیم اونجا. ملت هنوز ناهار نخورده بودن. بعد از ناهار هم رفتیم خونه عمه زینت. بردیا اینا (نوه عمه...