نماز خوندن
دیروز صبح رفتی خونه باباجون. بابا که رفت من هم اومدم اونجا. عصرش با باباجون و دایی محمود رفتیم بیرون به قول خودت آب ها رو نگاه کنیم. وقتی می خوام نماز بخونم میای با من نماز می خونی. سر سجاده همش دعوامون می شه. بعد از نماز باهام دست می دی میگی قبول باشه. امروز گیر داده بودی چادر می خواستی. عصر هم می خوایم با زن عمو و آجی زهرا بریم پیش امیر علی. الان تو خوابیدی. نیم ساعت دیگه باید بیدارت کنم تا آماده شی.