آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اولین دندون درد پسری

  سلام گلای ناز مامان سه شنبه ارشیا می گفت دندونم درد می کنه و یکم بی تابی کرد. منم با مسکن ارومش کردم. چهار شنبه صبح با بابا رفتیم بیرون و یه سر هم رفتیم تا دندون پزشکی کودک. مطب بسته بود و ساعت کارش رو زده بود از شنبه تا چهار شنبه از ساعت ٤ تا ٧/۵ . ‌ سه شنبه بابا عصر کار بود. عصرش با دایی سعید رفتیم کلاس چرتکه و بعد کلاس بدو بدو رفتیم دندون پزشکی.  هفته پیش نوبت صبح رفتیم کلاس و قرار شد از این هفته نوبت عصر بریم کلاس از ساعت ٥ تا ٧. کلاس تا ٧:۱۰ ‌طول  کشید و ٧:‌٣٣ ‌جلوی مطب بودیم.ولی باز بسته بود. چهار شنبه صبح هم جلسه هشتم کلاس شناتو رفتی. و عصرش هم رفتیم خونه باباجون. امروز بعد...
21 تير 1397

پانیا و شلیل

  سلام گلای ناز من تو این پست می خوام یه خاطره بامزه از پانیا رو ثبت کنم تا همیشه یادم بمونه. بابا از بچگی همیشه به ارشیا می گفت شلیل حالا چرا خودمم هیچ وقت نفهمیدم بعضی وقتا که می خواست صداش کنه می گفت : ‌شلیل بیا😁 چند روز پیش بابا میوه گرفته بود و یکی از اقلامش شلیل بود. منم واسه بچه ها گذاشتم خنک بشه و بعدش براشون شستم و اوردم.  پانیا یه شلیل و خورد و انگاری که به دهنش مزه کرده بود دوباره اومد گفت مامان من دوباره می خوام. گفتم چی؟ ‌ولی اسم شلیل یادش رفته بود!  ‌یه کم فکر کرد کرد و گفت: ‌مامان از همونا که ارشیا بود!! ‌وای منو می گی ‌واقعا هم شوکه ش...
11 تير 1397

خلاقیت

  میگن واسه بچه هاتون کتاب بخرید تا خلاقیت شون بره بالا. در مورد پانیا که این طوری جواب داد. 😅😅 راستی بابا قرار بود پری روز از نرمه بیاد ولی زنگ زد که روز بیشتر می مونه. ما هم جم و جور کردیم شب رفتیم خونه باباجون. از دست شما دو تا و کیان تصمیم گرفتم دیگه شب اونجا نرم.  دیروز هم با دایی سعید اومدیم خونه. وای که چقدر وایه برگشت لحظه شماری می کردم. بابا هم عصرش از نرمه اومد. امروز بابا روز کار بود و عصر که از سر کار اومد بعد رفتیم پارک.     دفعه پیش پانیا هم سوار شد ولی این بار گفت نمی خوام سوار شم.   بعد از پارک هم اش گرفتیم ولی آش این بار اصلا خوب نبود معلوم بود روزه حسا...
9 خرداد 1397

چشم پزشکی

سلام گلای نازم انقدر خسته و له و بی اعصابم که نگو. امروز صبح بابا دیر از سر کار اومد آخه رفته بود واسه چکاپ سالیانه. بعدازظهر  هم رفت نرمه تا فردا عصر. منم به دایی سعید گفتم تا واسه خودم و شماها نوبت چشم پزشکی بگیره. اینقدر بدم میاد از این منشی هایی که میگن باید حضوری بیاین نوبت بگیرید. دایی نوبت گرفت و بعدش هم خودش اومد بردمون مطب. وای که چقدرررررر شلوغ بود کیپ تا کیپ آدم نشسته بود. فکر می کردم به خاطر ماه رمضون خلوت باشه. وای که مگه نوبتمون می شد. منشی می گفت اول کسایی که عمل کرده بودن رو می فرستم تو. مگه تمومی داشتن.  یه پیرزن کنار ما نشسته بود و بنده خدا انگار چند تا گوش می خواست واسه شنیدن. از یکی از پسراش گفت که شهید...
6 خرداد 1397
1541 27 11 ادامه مطلب

متفاوت ترین نرمه عمرم

  امروز رفتیم نرمه. نرمه ای که با دفعات قبل خیلی فرق داشت. عمه زینب اینا هم بعد ما اومدن. بعد ناهار عمه زینب و انا رفتن کوه. یه نیم ساعت بعد بابا گفت بریم تا  سد.       بعد از سد هم رفتیم کوه. عمه و انا رو هم دیدیم. یه کم هوا سرد بود و به خاطر همکاری نکردن پانیا زود برگشتیم. ولی تو این دوازده سال اولین باری بود که می رفتم. دیدن سد از بالای کوه خیلی جالب بود.     از نرمه که اومدیم کارگرا هنوز بودن. چند روزه که بابا بنا اورده و دارن پشت خونه رو پلاستر می کنن. بابا رفت سراغ کارگرا و منم ارشیا رو فرستادم حمام. ارشیا حمام بو...
28 ارديبهشت 1397

اولین مریضی سال ٩٧

سلام گلای نازم رکورد اولین مریضی امسال و پانیا به نام خودش ثبت کرد. دخترکم اسهال شده و امروز موقع ناهار کلی بالا اورد. البته زیاد شدید نیست ولی خوب هست. امروز هم تقریبا کل صبح و چند ساعتی از بعدازظهر خواب بود. بابا صبحی رفت نرمه. نمی دونم چه حکمتیه هر وقت بابا می ره نرمه  یکی از شماها مریض می شید.  امروز ارشیا اینا تو کلاس شون جشن داشتن. حالا هر وقت عکس ها رو تو کانال مدرسه کذاشتن میام اینجا هم می زارم.
21 فروردين 1397