آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 5 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 24 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

یه روز بارونی

سلام گلای من دیشب خیلی گرم بود در حدی که بخاری رو خاموش کردم. صبحی هم که ارشیا رفت هوا خوب بود. طوری که با ارشیا گفتم لازم نیست کلاه روی سرت بزاری. دیشب ۵ صبح خوابیدم و ۶/۳۰ دوباره بیدار شدم. پانیا هم امروز همزمان با ارشیا بیدار شد. دیگه نتونستم بخوابم. کل صبح حسابی خواب آلود بودم که اصلا نفهمیدم داره بارون میاد. وقتی بارون رو دیدم کلی خوشحال شدم. آخه امسال این دومین باری بود که بارون می یومد. واسه ناهار کتلت درست کردم. ارشیا که اومد یه مقدار خیس شده بود چون چند دقیقه ای زیر بارون مونده بود تا سرویس بیاد دنبالش. وقتی خواستم سفره بندازم تازه یادم اومد که نون نداریم. بابا هم صبحی با بابابزرگ اینا رفته بود نرمه. دیگه خودم شال و ک...
5 دی 1396

یه شنبه ی نچندان دل چسب

  سلام خوشکلای مامان امروز صبح ارشیا که رفت مدرسه بابا هم رفت که بابابزرگ اینا رو ببره نرمه. من موندم و پانیا جون. دخترکم امروز دیگه شلوارش رو خیس نکرد ولی دوبار تو شلوارش خرابکاری کرد. به امید روزی که از این مرحله هم بگذریم. ظهر که ارشیا اومد ناهار خوردیم و ساعت دو هم بابا اومد. کل بعدازظهر رو ارشیا و بابا درحال درست کردن کاردستی کلاس زبان ارشیا بودن وای که چقدر لفتش دادن.   راستی ارشیا امروز امتحان علومش رو خیلی خوب شد.😄 ...
4 آذر 1396

امروز ما

  سلام ناردونای من امروز صبح زود بابا دوباره رفت نرمه و ظهر برگشت و رفت سرکار. پانیا جونم هم طبق چند روز گذشته ساعت ۹ به زور از خواب بیدار شد. قبلا تا ارشیا بیدار می شد پانیا هم بیدار می شد. ولی فکر کنم چون دیروز بعدازظهر زیاد خوابید بود دیشب هم تا ۱۲ بیدار بود دیگه امروز حسابی خواب موند. امروز ارشیا از مدرسه کلربوک جدید رو با خودش اورد تا تقسیم بندیش کنیم. حالا ارشیا کلاس زبانه الانه دیگه باید با پانیا بریم دنبالش و از اونجا هم بریم کافینت چند برگ پیرینت بگیریم.         از روی جلد کتابا ارشیا عکس گرفتم و رفتیم دنبال ارشیا. ارشیا امروز دیکته نداشت رفتیم سمت کافی نت صفر و یک...
14 آبان 1396

المپیاد ورزشی

  سلام نفس های من الان که می خواستم بنویسم کلی مطلب تو ذهنم بود کاش یادم نرن! بزارین از صبح شروع کنم. امروز صبح ارشیا باید بزار ساخت یه ساعت رو می برد سر کلاس تا کاردستی درست کنن. اولش ارشیا نق و نوق کرد که لازم نیست و وقت نمی شه امروز تو مدرسه برنامه ورزشی داریم ولی بعد خودم وسایلشو گذاشتم تو کیفش. که البته ارشیا که از مدرسه اومد گفت خانم ممون واسه کسایی که نیورده بودن منفی گذاشت. پانیا تا ساعت ۹ خوابید و بابا هم رفت بیرون تا واسه بابابزرگ اینا گندم بخره. حوالی ساعت ده و نیم بود داشتم پانیا رو می بردم حمام که بابا اومد. بابا زوتر ناهار خورد و رفت وسراغ گندم ها. بعدش زنگ زد که اماده بشین تا من که گندم گرفتم همگی بریم نرمه...
10 آبان 1396

بستری شدن مامانی

سلام گلای من دیروز صبح فهمیدم که مامانی پری شب دوباره تو بیمارستان بستری شده. قرار بود بعداز ظهر بریم ملاقات که خاله گفت مرخص شده. بابا شب کار بود و گرفته بود خوابیده بود دیگه بیدارش نکردم. دیشب هم شب کار بود. صبح هم اومد و رفت نرمه.امشب تولد پانیاست و بابا دوباره مثل پارسال نرمه ست.😔😔😔😔 الان هم زنگ زدم به دایی سعید تا ما رو هم ببره خونه باباجون. امروز فکر کنم ارشیا ازمون کونگ فو داشته باشه.
9 آبان 1396

نرمه ی دو نفره

  امروز صبح ارشیا با بابا آرش رفتن نرمه. تا گندم های بابابزرگ رو ببرن. ظهر هم برگشتن. آخه بابا آرش عصر کار بود باید می رفت سر کار. بعد از ظهرش هم رفتیم خونه باباجون. مامانی داشت رب انار درست می کرد.
5 آبان 1396

تاسوعا و عاشورای ۹۶

  سلام خوشکلای من تاسوعا و عاشورای امسال بابا نرمه بود و پیشمون نبود. صبح تاسوعا دایی محمود اومد دنبال من و آجی پانی و اومدیم خونه باباجون شما که از دو شب قبل اونجا مستقر شده بودی. تا شب اونجا بودیم و من و پانی اومدیم خونه و شما دوباره موندی همون جا. عاشورا هم با باباجون اینا رفتی امام زاده و ظهر اومدی خونه. بابا قراره فردا بعد نه روز از نرمه بیاد.                                                 ...
10 مهر 1396

اخرین نرمه سال ۹۶

                                                    امروز صبح بابا از سرکار اومد و قرار شد بریم واسه شما لوازم التحریر بخریم، وقتی از خرید برگشتیم بابا گفت می خواد بره نرمه و ما هم باهاش رفتیم.     ...
29 شهريور 1396