پری روز عمو یحیی اینا اومدن خونمون هم زمان با اونها باباجون اینا اومدن دنبالت تا ببرنت فروشگاه. عمو اینا هنوز خونمون بودن که برگشتی. اون روز بابا شب کار بود عمو آیت اینا هم نرمه بودن واسه همین هم شب دایی سعید اومد پیشمون. فردا عصرش عمو یحیی به بابا زنگ زد که میاین با هم بریم نرمه. بابا گفت نه خونه خالیه. دوباره زن عمو اس داد فردا میریم میاین بریم و عصرش هم برگردیم. خلاصه نرمه رفتنمون واسه روز جمعه اوکی شد. امروز صبح ساعت 8 با عمو یحیی اینا راهیه نرمه شدیم. وقتی رسیدیم بعد از صبحانه با بابا آرش رفتی توی باغ و یه ساعت بعدش هم برگشتی. ناهار رو هم رفتیم توی باغ خوردیم. چه ناهاری از زهر مار هم بدتر شد. کول کردن وسیله ها و بردنش و هوای گرم و نب...