آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

ده ساله که با تو نفس می کشم

پسر عزیزم تولدت مبارک. امسال که به یمن وجود کرونا نشد برات کیک بگیریم و تو قرنطینگی تنها بودیم. فقط بسنده کردیم به چند تا عکس! البته دیشب هم بابا برامون کباب درست کرد و جوج زدید بر بدن!!!  امشب هم چهارشنبه سوریه و بابا سر کاره و ... آقا ارشیا تا این لحظه ده سال سن دارد. پانیا خانوم تا این لحظه ۴ سال و ۴ ماه و ۱۷ روز سن دارد. ...
27 اسفند 1398

آخرین روز سال ۹۷

سلام گلای من اول از دیروز بگم که واسه ارشیا یه کیک گرفتیم و یه جشن چهار نفره داشتیم. دیشب چهارشنبه سوری بود و ارشیا رفت خونه باباجون. و اما امروز اول از همه روز پدر:  و بعد تولد بابا آرش👇 دیشب ارشیا خونه باباجون اینا موند و امروز هم که بش زنگ زدم گفت نمیام. ناهار رفتیم خونه بابابزرگ اینا. عمه زهره اینا و عمه زینب اینا و عمه زینت و عمو یحیی اینا بودن. عشقم خوشکل کرده که بره خونه بابابزرگ.👇 بعد از ناهار رفتیم سر خاک. پانیا اونجا کلی هم بازی داشت. نوه های عموی بابا آرش. بعدش رفتیم خونه بابابزرگ و از اون جا رفتیم دنبال ارشیا. ارش...
29 اسفند 1397

چهار شنبه سوری ۹۲

        گل پسرم دیشب یعنی چهارشنبه سوری بود. بابا واسمون آتیش روشن نکرد بابا خیلی بی ذوقه دیروز عصر بابابزرگ اینا هم اومدن اینجا. واقعاً فهمیدم بی ذوقی بابا بی کی رفته هیچ کدومشون یادشون نبود که  تولد گل پسرمه. یکمی دلم شکست ولی خدا رو شکر که پسر من هنوز خیلی کوچولوهه هنوز این چیزا رو درک نمی کنه. امروز هم یه برنامه هایی داشتم ولی این قدر اعصابم خورد بود که کلاً یادم رفت. مامانی بابت کودکی هدر رفتت  ازت معذرت می خوام. امروز هم کلی ناراحتت کردم به خاطر یه هزار و پونصد بی ارزش. امشب تولد باباست نمی دونم باید چی کار کنم من هم با بی خیالی جواب بابا رو بدم یا ... مامانی هر لحظه که به عید...
28 اسفند 1392
1