یلدای ۹۵
امروز بابا عصر کار بود. گفته بود که شاید ساعتی مرخصی بگیره بیاد تا یلدا با هم باشیم ولی نیومد. عصری هم آنا و عمه زهره اومدن اینجا و با زن عمو و آجی زهرا رفتن خونه خودشون. شما پشت سرشون گریه کردی ولی به خاطر بارندگی و درس شما و مشکل رفت آمد تصمیم گرفتم جایی نریم و یه یلدای سه نفره داشته باشیم. راستی امروز بابا عکس هاتونو رو گرفت. ...
بدون عنوان
...
۲۸ صفر ۹۵
سلام گل پسرم دیشب بابا شب کار بود و دایی محمود اومد پیشمون. اخه زن عمو هنوز بر نگشته. صبح هم با دایی رفتیم خونه باباجون. اخه امروز مامانی طبق هر سال شله زرد نذری داشت. آجی پانی که حسابی اذیت کرد و نق زد. واسه همین هم وقتی شما با دایی ها خواستی بری امامزاده منم باهاتون برگشتم خونه. بابا نبود رفته بود دنبال ما. چیزی طول نکشید که برگشت. اجی پانی که همچنان داشت نق میزد. تصمیم گرفتم ببرمش حمام. از حمام که اومدیم بیروم شما هم اومدی. اجی خوابید و شما هم رفتی حمام. راستی قبلش عمو سالار واسمون آش نذری اورد. شما هم حمام کردی و اش خوردی و خوابیدی. ...
کاردستی
تولد یک سالگی اجی پانی
امشب بابا واسه آجی پانی یه کیک گرفته بود تا واسش یه تولد سه نفره بگیریم. ولی شما گریه کردی و گفتی این طوری قبول نیست می خوام واسه اجیم جشن بگیرم و مهمون دعوت کنم. ...
کاردستی
اربعین ۹۵
سلام گل پسرم. دیشب بابا شب کار بود و دایی محمد اومد پیشمون. صبح زود می خواستم با دایی محمد بریم خونه بابابزرگ که عمو یحیی زنگ زد که میاد دنبالمون. دایی محمد رفت و بعدش ما با عمو رفتیم خونه بابابزرگ. عمه زینب اینا هم اونجا بودن. عمو سالار هم همزمان با ما رسید اونجا. بعدش عمو داریوش و کسری و کورش هم اومدن بعدش عمو جهانگیر و زن عمو منیژه. با امیر علی و کسری و کورش حسابی بازی کرد و البته مطابق همیشه کسری هم کلی اذیتت کرد. تا ساعت ۳ اونجا بودیم و بعدش اومدیم خونه. تو ماشین شما گفتی واسه کاردستی فردام سنگ می خوام. پس رفتیم کنار ریل راه اهن بابا برات سنگ جمع کرد. بابا امشب هم شب کاره و دایی محمود میاد پیشمون. ...
روز دانش آموز، سال ۹۵
...