آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

تولد چهارسالگی پانیا

 گل دخترم امروز چهارساله شد.  فدات بشم من انشالله صدسالگیت.  امروز بابا روز کار بود رفتیم خونه باباجون و دایی محمود به صورت کاملا غافل گیرانه رفت واسه دخترم کیک خرید.  دخترکم این روزا همش می رفت دستاش رو با آب سرد می شست اونم روزی چند بار و این باعث شد از دیروز سرما بخوره. این دومین سرماخوردگی توی این چند وقت بود.  دخترکم این روزا بهتر نقاشی می شه و معمولا یه خانواده می شه و می گه خودمونیم چاق ترین فردی رو هم که کشیده می گه این مامانهه!!! نمی دونم چرا منم اینقدر چاق می بینه!  زن عمو اینا که ۸ شهریور رفتن بندرعباس و بعد از ۸ سال و دو سه ماه زندگی با هم از هم جدا شده بودیم از ابت...
10 آبان 1398

هفته ای که گذشت

سلام گلای نازم یه هفته دیگه رو هم با هم پشت سر گذاشتیم. هفته پیش تقریبا تو طول هفته آب نداشتیم. فشار آب خیلی کم بود و آب گرم نداشتیم. بابا از روز شنبه دنبال سرویس ابگرمکن و باز کردن کل شیرآلات خونه و گچه گیری شون بود. خلاصه اینکه تغییر زیادی تو فشار آب ایجاد شد و جوجو ها تونستن برن حمام. این هفته رفتم واستون نوبت آتیله هم گرفتم. حالا باید بریم دنبال خرید لباس البته پانیا خانوم استارت رو زده. دو شنبه با پانیا رفتیم خیابون و سه شنبه هم رفتیم نوبت آتلیه گرفتیم. همین جا بگم که هر وقت بریم خیابون پانیا باید حتما ذرت مکزیکی بگیره. سه شنبه یه سر مدرسه ارشیا هم رفتم. راستی دایی محمد هم چهار شنبه صبح اومده بود مرخصی. چهار شنبه ۲۸ ...
18 آبان 1397

۲۸ صفر ۹۶

۲۸ صفر امسال    سلام گلای ناز  من امسال ۲۸ صفر متفاوتی از هر سال داشتیم. هر سال خونه باباجون و شله زرد نذری مامانی. ولی امسال😔😔😔😔😔 گلای من دیروز پسر عموی بابا یعقوب بابای محدثه تصادف کرد و فوت شد. امروز هم خاکسپاریش بود. دیروز من ارشیا و پانیا رو گذاشتم خونه باباجون ، یعنی دایی مسعود اومد و بردشون اونجا بابا ۲ صبح رفته بود دنبال عموش اینا. بعدش خودم با زن عمو رفتیم خونه عمو شهریار. تا عصر اونجا بودم و بعدش با باباجون برگشتم. امروز صبح هم ارشیا موند خونه باباجون و من و پانیا و باباجون و مامانی رفتیم خاکسپاری. بعد خاکسپاری هم من و پانیا رفتیم خونه عمو شهریار. تا ساعت ۴ اونجا بودیم و بعدش با زن عمو و آجی ...
26 آبان 1396

۲۸ صفر ۹۵

    سلام گل پسرم دیشب بابا شب کار بود و دایی محمود اومد پیشمون. اخه زن عمو هنوز بر نگشته. صبح هم با دایی رفتیم خونه باباجون. اخه امروز مامانی طبق هر سال شله زرد نذری داشت. آجی پانی که حسابی اذیت کرد و نق زد. واسه همین هم وقتی شما با دایی ها خواستی بری امامزاده منم باهاتون برگشتم خونه. بابا نبود رفته بود دنبال ما. چیزی طول نکشید که برگشت. اجی پانی که همچنان داشت نق میزد. تصمیم گرفتم ببرمش حمام.  از حمام که اومدیم بیروم شما هم اومدی. اجی خوابید و شما هم رفتی حمام. راستی قبلش عمو سالار واسمون آش نذری اورد. شما هم حمام کردی و اش خوردی و خوابیدی.       ...
8 آذر 1395

شب یلدا و ۲۸ صفر ۹۳

شنبه که از مهد اومدی کلی ذوق داشتی چون خانومتون یه برچسب زده بود روی دستت. شما هم طبق معمول اون رو به کلکسیون برچسب ها اضافه کردی.   یک شنبه صیح هم بعد از صبحانه زنگ زدیم به دایی محمود تا بیاد دنبالمون. آخه مامانی مطابق هر سال روز 28 صفر شله زرد نذر داشت. طبق معمول هم بابا همراه ما نیومد. بعد از شله زرد هم خونه باباجون موندیم. شما هم خوابیدی. آخه قرار بود شب یلدا هم خونه باباجون باشیم. شب یلدا تولد دایی مسعود و محمد هستش. البته تولد دایی 29 اذر هست ولی هر سال به یه روز تاخیر برگذار می شه. دایی محمد دانشگاه بود. پارسال هم دانشگاه بود. دم غروب بابا آرش هم اومد اونجا. دایی سعید اینا هم بودن.  شما لج بازی می کردی و می گفتی تو...
4 دی 1393
1