آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

تحویل سال ۹۷

                  لحظه تحویل سال* *1397* ساعت 19 و 45 دقیقه و 28 ثانیه  روز سه شنبه 29 اسفند 1396 هجری شمسی *😌❤*  *سگ*🐶 *حيوان سال 1397* 🐶 *رنگ سال 97( رنگ: فیروزه ای)*😍😍 سگ سمبل صداقت و وفاداری و ثروت شعار سگ: "من نگران هستم"   سال تحویل خونه باباجون اینا بودیم. ...
29 اسفند 1396

تولد بابا ارش و ساعات پایانی سال

سلام گلای نازم امروز تولد بابا ارش بود.   امروز واسه ناهار خونه بابابزرگ اینا دعوت داشتیم. ساعت ده رفتیم. عمه زینت و سارا و عمه زینب و سیما هم اونجا بودن. بعد ناهار اومدیم خونه و بابا عصر کار بود و رفت سرکار.  دیگه کارای ناتموم رو تموم کردم و سفره هفت سین رو کامل کردم و یه سر رفتیم خونه زن عمو اینا. الان پانیا خوابه، نمی دونم واسه تحویل سال چیکار کنم بمونیم خونه یا بریم خونه باباجون. اینم از هفت سین امسالمون. آخرش قسمت نشد ظرفای هفت سین رو تموم کنم. دیگه از سفالای سالای قبل استفاده کردم. ...
29 اسفند 1396

هفتمین روز عید ۹۶

    سلام گل من. امروز صبح با آنا و بابابزرگ رفتیم بهارستان خونه عمو جهان گیر و بعدش با اونها رفتیم خونه عمو داریوش. بعد ناهار هم برگشتیم. عصری هم شما بابا ارش دوباره رفتین خونه بابازرگ و از اونجا فروشگاه و شما اولین بستنی سال ۹۶ رو خریدی! امروز هم یه دسته گل حسابی اب دادی که خدا رو شکر به خیر گذشت. از خونه بابا بزرگ که برگشتین بابا رفت سراغ ماشین تا پنچر گیری کنه و بعدش هم شما رفتی پیش بابا! چند دقیقه بعدش یه صدایی اومد و دیدم بابا داره می گه این چه کاری بود کردی؟ وقتی اومدم بیرون از دیدن اون لحظه ماشین جا خوردم. ماشین رو جک بود و شما رفتی پیچ های چرخ مخالف رو باز کردی و چرخ از جاش در رفته بود ماشین اومده بود پایی...
7 فروردين 1396

ششمین روز عید ۹۶

  سلام پسرم امروز هم بابا عصر کار بود. باباجون دایی سعید هم ظهر اومدن دنبالمون. بابا ارش هم اومد و سر ایستگاه شون پیاده شد. قرار بود مادربزرگ کیان اینا بیاد واسه شام خونشون. ولی حوالی ساعت ۲ خبر دادان که یکی از فامیل ها ( اقای جلیلی) فوت شدن و مهمونی دایی سعید هم کنسل شد و دایی سعید و باباجون دایی محمود و مامانی رفتن بروجن. ما هم تا ساعت ۹ خونه باباجون بودیم و بعدش با دایی محمد اومدیم خونه.
6 فروردين 1396

پنجمین روز عید نوروز ۹۶

  سلام گل نازم. امروز صبح شما با بابا ارش رفتین تا کارگر جدید نرمه رو ببینید. بابا عصر کار بود. شما دو تا حمام کردین و بعد ناهار بابا رفت سرکار و ما هم رفتیم خونه باباجون. عصری نشسته بودیم که یه مرتبه دیدیم که یکی داره به شدت در رو می کوبه!  بعدش دیدیم که باباجون دوباره ایست تنفسی بهش دست داده و یه بنده خدایی که خیر بببنه ایشا الله رسوندش خونه! خیلی وحشتناک بود که ببینی عزیزت جلوی چشمت داره جون می ده، دایی واسش اکسیژن وصل کرد و زنگ زدن۱۱۵. قبل از اومدن اورژانس نفس باباجون برگشت. ولی اونها هم واسش امپول تزریق کردن و وقتی وضعیتش نرمال شد رفتن. خدا رو شکر به خیر گذشت. من که از شما غافل شده بودم وقتی اوضاع اروم شد دست که ...
5 فروردين 1396

چهارمین روز عید نوروز ۹۶

  نه   امروز بابا روز کار بود. منم سرفه هام شدید شده بود واسه همین هم تصمیم گرفتم خونه بمونیم. امروز بعد از ظهر نه شما خوابیدی نه آجی پانی. فقط آجی پانی چند دقیقه قبل از اینکه بابا بیاد خوابش برد که بعد از اومدن بابا سریع بیدار شد. از مهمونی دیشب غذا داشتیم ولی شما گفتی نمی خوای و کوبیده می خوای. ساعت هفت و نیم رفتیم خونه بابابزرگ و موقع برگشتن بابا از اشپزباشی واسه شما کوبیده گرفت.   این هم ار دست گل پانی خانم که وقتی دعواش کردم رفت به داداشش پناه برد. ...
4 فروردين 1396

سومین روز عید نوروز ۹۶

  سلام گل من امروز بابا روز کار بود. ما هم رفتیم خونه باباجون. از اونجا هم باهاشون رفتیم خونه خاله زیبای من. بعد از اونجا من و آجی پانی رفتیم خونه مامان بزرگ من. شما قبلا رفته بودی دیگه نیومدی.  بعد از ناهار بابا ارش زنگ زد که عمو جهان گیر و آجی الهام با شوهرش شام میان خونمون. ما هم بدوبدو اومدیم خونه.  بابا بزرگ اینا رو هم بابا ارش رفت اورد. هر شب با ذوق عیدی هاتو می شماری و با عیدی های آجی پانی مقایسه می کنی! که البته شما بیشتر عیدی گرفتی! امروز هم که شیراز نرفتیم. قرار بود فردا بریم که عمو جهانگیر اینا شب موندن خونه بابابزرگ و دیگه بابا آرش کنسلش کرد! ...
3 فروردين 1396