المپیاد ورزشی
سلام نفس های من الان که می خواستم بنویسم کلی مطلب تو ذهنم بود کاش یادم نرن! بزارین از صبح شروع کنم. امروز صبح ارشیا باید بزار ساخت یه ساعت رو می برد سر کلاس تا کاردستی درست کنن. اولش ارشیا نق و نوق کرد که لازم نیست و وقت نمی شه امروز تو مدرسه برنامه ورزشی داریم ولی بعد خودم وسایلشو گذاشتم تو کیفش. که البته ارشیا که از مدرسه اومد گفت خانم ممون واسه کسایی که نیورده بودن منفی گذاشت. پانیا تا ساعت ۹ خوابید و بابا هم رفت بیرون تا واسه بابابزرگ اینا گندم بخره. حوالی ساعت ده و نیم بود داشتم پانیا رو می بردم حمام که بابا اومد. بابا زوتر ناهار خورد و رفت وسراغ گندم ها. بعدش زنگ زد که اماده بشین تا من که گندم گرفتم همگی بریم نرمه...