آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

تولدم مبارک

تولد امسالم با بقیه تولدام فرق داشت. من تو ماه شعبان (۱۷ ‌شعبان) به دنیا اومدم ‌و امسال بعد ٣٢ سال دوباره تولدم مقارن با ماه شعبان شد. به روزگارمون بخند که خنده ی تو عالیه خیلاتم که تخت تخت خدا همین حوالیه ساز زمانه کوک کوک،‌ حال من و تو خوب خوب پای به پای من بیا، ‌دست به دست من بکوب چه حال خوب و سرخوشی،‌ پشت به پشت من بده دلت نلرزه قرص قرص، ‌مشت به مشت من بده   ...
7 ارديبهشت 1397

سه روز وحشتناک با پانیا

وای که چقدر خستمه تو یک هفته گذشته همت کردم تا پانیا رو از پوشک بگیرم. اخه دلم نمی خواست بعد ٢ سال و نیم این کار رو انجام بدم و گفتم تو این چند روز باقی مونده اینکار رو بکنم. خلاصه تو این سه روز گذشته پانیا خیلی اذیت شد و اذیت کرد. با اینکه جیشش رو کامل خبر می داد و شبا هم دیگه اصلا پوشکش نمی کردم و فقط وابستگیش به خاطر پی پیش بود ولی اصلا فکرشو هم نمی کردم که اینقدر سخت باشه. آخه پانیا از اون دسته بچه هایی که از عمل دفع می ترسن. و واقعا هم وحشت داره با اینکه چند بار تا حالا رفته دستشویی البته بعد ٥٠ بار ولی هنوز ترسش نریخته. این چند روز یه روز در میون دفع داشته و اونم از صبح تا عصر ٥٠ بار می برمش دستشویی و اخرش کاری نمی کنه و برمی گرد...
3 ارديبهشت 1397

اولین مریضی سال ٩٧

سلام گلای نازم رکورد اولین مریضی امسال و پانیا به نام خودش ثبت کرد. دخترکم اسهال شده و امروز موقع ناهار کلی بالا اورد. البته زیاد شدید نیست ولی خوب هست. امروز هم تقریبا کل صبح و چند ساعتی از بعدازظهر خواب بود. بابا صبحی رفت نرمه. نمی دونم چه حکمتیه هر وقت بابا می ره نرمه  یکی از شماها مریض می شید.  امروز ارشیا اینا تو کلاس شون جشن داشتن. حالا هر وقت عکس ها رو تو کانال مدرسه کذاشتن میام اینجا هم می زارم.
21 فروردين 1397

یازدهمین روز عید و روز پدر

  امروز صبح بابا از سر کار اومد و بعدش عمو یحیی زنگ زد واسه ناهار دعوت کرد ولی بابا رد کرد. بعدش بابا رفت بیرون و بعدش هم مادربزرگ و خاله ی آجی زهرا خداحافظی کردن و رفتن. بعد ناهار من و بابا و آجی پانیا خوابیدیم و بعدش رفتیم خونه عمو یحیی اینا. خواستیم بریم خونه عمه زهره ولی چون شوهرش رفته بود ماموریت خونه بابابزرگ اینا بود و عمه زینت اینا هم واسه چندمین بار زنگ زدیم نبودن. دیگه اومدیم خونه. امروز ارشیا ٨ سال و ١٥ روز سن داشت. پانیا دو سال و ٥ ماه و ١ روز سن داشت. آرش ٣٩ سال و ١٣ روز سن داشت. ...
11 فروردين 1397

به دنیا اومدن بچه عمو ایت

سلام گلای من دیروز تو راه برگشت بودیم ،حوالی سمیرم، ‌که زن عمو زنگ زد که یه روز زود تر می رن بیمارستان تا بچه شون به دنیا بیاد. امروز عصر هم از بیمارستان مرخص شدن و اومدن خونه. امروز عروسی هم دعوت داشتین ولی بابا ارش با اینکه دیشب گفت می ریم ولی امروز کنسل کرد. ولی ارشیا راضی نشد و قرار بود بابا آرش ارشیا رو ببره تا با باباجون اینا بره عروسی که عمه زینت اینا اومدن خونمون. دیگه به دایی محمود گفتم بیاد ارشیا رو با خودش ببره. ...
7 فروردين 1397