آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

خرید واسه گل پسرم

امروز با هم رفتیم خیابون. دیشب بابا حسابی سفارش کرد که ببرمت واست لباس بخرم. اخه لباسهای توی خونت همه آستین دار بودن و لباس خنک نداشتی. هوا خیلی گرم بود. منم زبون روزه. الان که دارم این مطلب رو تایپ می کنم دارن از تشنگی می میرم. کاش بابا واسه افطار یه فکری بکنه.  مبارکت باشه.            ...
17 تير 1393

آقا ارشیا پلیس شده

صبحی گل پسر و بابا رفتن خیابون وقتی برگشتن بابا براش لباس پلیس خریده بود. امشب بابا شب کار بود باباجون اینا و خاله هم اومدن خونهمون و چون شب تنها بودیم اومدیم خونه باباجون. ...
6 اسفند 1392

خرید برای گل پسرم

    یک شنبه صبح زود دایی رفت. وقتی گل پسرم از خواب بیدار شد بابا از سر کار اومده بود. کلی پشت سر دایی نق زدی و گریه کردی. بعد از صبحانه با بابا آرش رفتیم خیابون تا واسه آقا ارشیا کفش بخریم. بعد از خرید کفش من چون کار داشتم رفتم دنبال کار خودم بابا و اقا ارشیا هم برگشتن خونه. وقتی اومدم خونه با کلی ذوق ماشین هایی که بابا برات خریده بود رو نشونم دادی. بابا با گل پسرم ماشین هوش خریده بود. بعد از ظهر قطعات ماشین ها رو از هم باز کردم تا دوباره سر همشون کنی. دفعه ی اول به ... خوردن افتادم تا کارت تموم شد. ولی دفعات بدی سرعتت رفت بالا.عکسشو تو ادامه مطلب میزارم.   دوشنبه صبح بابا دوباره رفت دانشگاه دای...
8 آبان 1392

نرمه

  یک شنبه عصر عمو آیت رفت من و بابا آرش و گل پسرم هم رفتیم خیابون واسه گل پسرم لباس خریدیم. دیروز هم رفتیم نرمه. کلی شیطونی کردی. رفتی تو باغ بادوم چیدی و کلی بازی کردی. خونه عمه زینت هم رفتیم. بردیا هم اونجا بود. اونقدر خسته بودی که کل مسیر برگشت رو خوابیدی. امروز صبح هم رفتی خونه باباجون. ...
5 شهريور 1392

عیدت مبارک، نیمه شعبان ۹۲

امروز عید نیمه شعبانه، من و گل پسرم هم تو خونه تنها هستیم. بابا ارش روز کاره، تو رو بردم حمام الان هم تو یه خوابه نازی. دیروز عصر با باباجون اینا رفتی خیابون باباجون یه پیراهن سبز خوشکل برات خرید. بعدش رفتیی خونشون. شب هم من بابا ارش اومدیم اونجا. راستی عمه زهره هم الان خونه آجی زهراست.   ...
3 تير 1392

سومین ماه زندگی عشقم

  خردادماه، ماه خیلی پرکاری واسه من و بابایی بود. آخه امتحانات من و بابایی توی این ماه بود. اوایل خرداد ماه با هم واسه اولین بار رفتیم نرمه. بابابزرگ می خواست واسه گل پسرم گوسفند سر ببره ولی بابا نزاشت. قرار شد بمونه واسه دفعه ی بعد که همه باشن. ولی دیگه ... خیلی سخت گذشت. به خاطر یه گل پسر که هر پنج دقیقه یک بار خودشو خیس می کرد و من که از آنا جرئت نمی کردم پوشکت کنم. و بعدش ماجرای کهنه شستن و خشک کردن. اصلاً همکاری نکردی                       پسر کچل من همیشه موهاتو واست فشن می کردم. باباجون بدش می یومد از ای...
27 خرداد 1389