آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

سفر به نرمه

1393/2/14 11:44
256 بازدید
اشتراک گذاری


چهار شنبه هفته گذشته رفتيم نرمه. بابا واسه باغ ها کود خريده بود. صندوق عقب ماشين پر بود حتي روي صندلي هاي عقب ماشين هم کيسه هاي کود شيميايي چيده بود.  واسه همين هم ديگه جا نداشتيم عمه و زن عمو رو هم با خودمون ببريم. ساعت 8 راه افتاديم. وقتي رسيديم گل پسرم و بابا رفتن توي باغ . منو مامان بزرگ هم ناهار درست کرديم برديم توي باغ. تا قبل از اينکه بريم توي باغ اعصابم کلي خورد بود. ولي وقتي چشمم به شکوفه هاي درخت ها افتاد از اين رو به اون رو شدم. درختها پر از شکوفه بودن. مثل بهشت بود. از گل پسرم يه سري عکس گرفتم.
بعد از ناهار گل پسر و بابا رفتن تا سر سد من هم تا عصر توي باغ بودم . بعدش با مامان بزرگ اومديم خونه. بابا شب بايد مي رفت سر کار. مرخصي هم نداشت واسه همين هم برگشتيم شهرضا.

پنج شنبه 11 ارديبهشت
امروز صبح بابا از سر کار اومد خونه بعدش هم با عمه و زن عمو رفتيم نرمه. يکي از کارگر هاي باغ که ديروز باهامون اومده بود شهرضا رو هم با خودمون برديم. وقتي رسيدم مونديم پشت در آخه مامان بزرگ هم با بابا بزرگ رفته بود توي باغ. مونديم تا اومد و در رو باز کرد. يه ناهار حاضري خورديم و رفتيم توي باغ. داشتن باغ رو آبياري مي کردن. گل پسرم هم که عاشق آب.
سر تا پاش پر از گل شده بود. شلوار و جوراب و کفشاشو در اوردم و شستم و اين شد که آقا واسه چند دقيقه نشست زمين. بعد از ظهر خيلي گرم شد با زن عمو اومديم خونه توي راه هم عکس گرفتيم. چه عکس گرفتني. گل پسرم کلي اذيت کرد. همش نق مي زد. اومديم خونه . از خستگي خوابش برد.  عصر هم مامان بزرگ با عمه زينت رفت کوه.

جمعه 12 ادريبهشت
امروز صبح عمه زينب اينا اومدن نرمه. ناهار رو هم توي باغ خورديم. گل پسرم هم عاشق جمع کردن کفش دوزک شده بود. عصرش اوميديم خونه. عمه زينت اينا هم اومدن اونجا.

شنبه 13 ارديبهشت
امروز  ناهار رو توي خونه خورديم البته بابا صبح زود که رفته بود توي باغ ديگه واسه ناهار نيومد. واسه اونها ناهار بردن توي باغ. عصر با زن عمو آجي زهرا رفتيم توي باغ. البته از دست اقا ارشيا مثل ... پشيمون شدم از رفتنم. بعدش هم يه تگرگي گرفت که نگو تا رسيديم خونه مثل موش آبکشيده شده بوديم. گل پسرم گوشي شو با خودش برده بود. وقتي که داشتيم مي دويديم تا خونه مثل اينکه از تو جيبش افتاده بود. وقتي تگرگ تموم شد با بابا آرش رفتيم پيداش کرديم . شانش اورده بود که توي آب ها نيوفتاده بود.

 

 

   

 
 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)