آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

چهارمین ماه از زندگی نفسم

1389/4/27 12:8
457 بازدید
اشتراک گذاری

 

و اما چهارمین ماه از زندگی نفسم

این ماه مصادف بود با ولادت حضرت علی و روز پدر. امسال سال اولی بود که بابا آزش پدر شده بود و باباجون پدربزرگ.

ی روز عصر باباجون و مامانی رفتن این تاپ و شلوار رو واست خریدن.

10تیر هم واسه دومیت بار رفتیم نرمه.

 

 

 

ریزش موهات خیلی زیاد شده. جولوی سرت داره دیگه خالی از مو میشه. 

رشد دور سرت زیار شده داری میشی یه پسر کله گنده. خاله که از یزد اومد گفت ارشیا همونه فقط سرش گنده شده. این لباس رو هم مامانی واست خریده.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

و اما مهم تریت اتفاق تیر ماه اسباب کشی به خونه جدید بود. خیلی سخت بود با یه پسر 4 ماهه و یه شوهر نق نقو. باباجون اینا و عمه زینب اینا هم کمکمون کردن. 

از چند روز قبلش با دایی ها و خاله خونه رو شستیم. چون خونه تازه بناییش تموم شده بود و اولین ساکنینش ما بودیم حسابی پر از گرد و خاک بود و شن و سیمان. تو رو میزاشتم یه گوشه از خونه و خودم سر گرم نظافت. یه بار که داشتیم کف اتاق ها رو می شستیم نزدیک بود آب بره زیرت و خیس آب شی.

کار خیلی سختی بود. دست خاله و دایی ها درد نکنه. 

یه روز فبل از اسباب کشی هم خورده ریزه ها رو با دایی بردیم و فرداش بقیه وسیله ها رو اوردیم خونه جدید. از دست نق و نوق های بابا آرش دلم می خواست بشینم یه جا و گریه کنم.

تا بعد از ظهر جا به جا کردن وسیله های درشت تموم شد و موند وسیله های داخل کابینت ها و ویترین. اونها رو هم چون عید خونه تکونی نکرده بودم می خواستم اول بشورمشون و بعد بزارمشون سر جاشون.

 

خونه جدید و من اصلاً دوست نداشتم چون اولاً بابا بدون نظر خواهی از من خونه رو معامله کرده بود و بعد از خرید خونه من واسه اولین بار خونه رو دیدم.

دوماً پذیرایی خونه جدید از خونه قبلی کوچیکتر بود. خونه دوبلکس بود و خواباش می خورد روی پارکینک و دور از دسترس بودن. روزی باید صد بار از ده تا پله بالا و پایین می رفتم.

همسایه نداشتیم و این امنیت خونه رو کم می کرد. مخصوصاً اینکه از این به بعد هم بابا به صورت روز کار و عصر کار می رفت سر کار. روز کاریش خوب بود ولی عصر کاریش ....

 

بدتر از همه اینکه خونه هنوز گازش وصل نشده بود. باید روی پیکنیک غذا درست می کردم. آب گرم هم واسه شست و شو نداشتیم.

 

 

 

این لباس رو هم مامانی توی این ماه واست خرید.

 

 

 

این لباس رو هم خاله زیبای من از مشهد واست سوغات اورد. ولی نمی دونم چرا صورتی؟تعجبسوالمحبتخندونک

 

 

 

 

این ماه مصادف بود با ماه رجب و در انتها با ماه شعبان. این لباس رو هم با بابا آرش به مناسبت عید مبعث یا ولادت امام حسین بود که واست خریدیم. این اولین لباسی بود که با بابا آرش دوتایی با هم واست  خریدیم.

پشت خونه جدیدمون یه باغه. این باعث شده شب ها تو خونمون خیلی پشه باشه و گل پسرم من هم که مثل عسل شیرینه پشه حسابی نیشش می زنن. 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

امسال اولین سالیه که ارش بابای یه گل پسره نازه و اولین روز پدرش.

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان پانیمامان پانی
6 بهمن 96 15:00
چشمک