خرید لباس
امروز واسه اولین بار واسه عروسی دایی سعید رفتیم خرید. بابا عصر کار بود. ساعت 4.5 از خونه زدیم بیرون. با خاله سر صاحب الزمان قرار گذاشته بودیم. خاله رو جلوی بانک ملی دیدیم. اول چندتا مغازه رو گشتیم و بعدش رفتیم بازار. تو هم که عاشق بازار. توی بازار گیر داده بودی که بادکنک می خوام. وسط راه هم گفتی جونم دیگه داره تموم می شه. دایی محمود هم اومده بود کارت دعوت های عروسی رو تحویل بگیره. سر فلکه دیدیمش رفتیم شیرینی خریدیم و با هم رفتیم خونه باباجون. مامانی اسفند دود کرده بود. تا ما رسیدیم کل کشید. همه خوش حالن و من دلم شور می زنه. راستی امروز هم لباسی رو که می خواستم پیدا نکردم.
صبحی هم آجی سیما و آجی زهرا اومدن خونمون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی