تمیز کاری
امروز صبح بابابزرگ اومد خونه آجی زهرا. بعدش هم بابا از سر کار اومد. بابا بر خلاف همیشه نخوابید منتظر بود بابابزرگ بیاد پایین من هم گفتم بی خیال بخواب. بابابزرگ 11 بود که اومد پایین. واسه ناهار هم دوباره رفت بالا . وقتی ناهار خوردیم بابا آرش مارو گذاشت خونه باباجون (البته بعد از دوساعت التماس)
امروز قرار بود بیاد خونه دایی سعید رو موکت کنن. تا عصر که نیومدن باباجون هم عصبانی شد گفت خودم موکت ها رو می برم. باباجون و دایی اینا سرگرم موکت ها شدن من و گل پسرم هم کابینت ها رو تمیز کردیم. گل پسرم عاشق اینه که با شیشه پاک کن کار کنه. ما هم داشتیم با شیشه پاکن کابینت ها رو تمیز می کردیم پس خودتون فکر کنید که ارشیا چه حالی کرد.
عصر بابابرگ نوبت دکتر داشت. بابا آرش بردش دکتر و بعدش هم بردش نرمه. وقتی داشت برمی گشت بهم زنگ زد گفت میام دنبالتون. من گفتم اگه بشه ما بمونیم چون هنوز کلی کار مونده بود. بابا آرش هم قبول کرد. بابا شب کار بود. قبل از اینکه ما بیایم خونه رفته بود سر کار.