آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

تمیز کاری

1393/5/14 22:49
340 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح بابابزرگ اومد خونه آجی زهرا. بعدش هم بابا از سر کار اومد. بابا بر خلاف همیشه نخوابید منتظر بود بابابزرگ بیاد پایین من هم گفتم بی خیال بخواب. بابابزرگ 11 بود که اومد پایین. واسه ناهار هم دوباره رفت بالا . وقتی ناهار خوردیم بابا آرش مارو گذاشت خونه باباجون (البته بعد از دوساعت التماس) 

امروز قرار بود بیاد خونه دایی سعید رو موکت کنن. تا عصر که نیومدن باباجون هم عصبانی شد گفت خودم موکت ها رو می برم. باباجون و دایی اینا سرگرم موکت ها شدن من و گل پسرم هم کابینت ها رو تمیز کردیم. گل پسرم عاشق اینه که با شیشه پاک کن کار کنه. ما هم داشتیم با شیشه پاکن کابینت ها رو تمیز می کردیم پس خودتون فکر کنید که ارشیا چه حالی کرد. 

عصر بابابرگ نوبت دکتر داشت. بابا آرش بردش دکتر و بعدش هم بردش نرمه. وقتی داشت برمی گشت بهم زنگ زد گفت میام دنبالتون. من گفتم اگه بشه ما بمونیم چون هنوز کلی کار مونده بود. بابا آرش هم قبول کرد. بابا شب کار بود. قبل از اینکه ما بیایم خونه رفته بود سر کار.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)