پارک با اعمال شاغه
دیروز با آجی زهرا اینا رفتیم پارک. بابا سر کار بود اگه هم بود فرقی نداشت.
در کل به من و گل پسرم خوش نگذشت. یه جورایی از تو چشممون در اومد. هر بار می رفتیم پارک می گفتی می خوام سوار ماشین برقی بشم و چون من روم نمی شد و صد البته چون بابا هم باهامون نبود باید به اجبار بی خیالش می شدی. اون روز خاله آجی زهرا و بچه هاش هم اومدن پارک. من هم از آیناز خواستم تو رو باخودش ببره سوار کنه. فکر می کردم آیناز بلده. ولی دیدم نه . دیگه هم نمی شد بیارمت بیرون. چند بار محکم با ماشین خوردین به دیواره ها بعد که اومدین بیرون دیدم بله سرت خورده بود به فرمون و لبت پاره شده بود. زیاد خون نیومد ولی حسابی ترسیده بودی. مثل چی از کرده ی خودم پشیمون شدم. ولی همین که کلی ذوق کرده بودی روی به زخم لبت می ارزید.
تو پارک هم چند بار خوردی زمین و چند جای پات حسابی کبود شد. از سرسره ی بادی هم چند بار با کله اومدی پایین. آخر سر هم اومدی بشینی روی میله های کنار پارک که از پشت افتادی و کمرت حسابی زخم شد.