آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 12 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 4 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

امروز پسرم

1393/6/30 23:14
235 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بعد از صبحانه با هم رفتیم بیمارستان امیر المومنین و از داروخونه آمپول آنفلوآنزا خریدیم. گل پسرم خیلی شجاع بودی موقع تزریق اصلاً گریه نکردی حتی نق هم نزدی. من هم بهت قول دادم یه بستنی قیفی به عنوان جایزه برات بگیرم. 

بعد از بیمارستان رفتیم چشم پزشکی اولش خلوت بود. کلی ذوق کردم ولی بعدش فهمیدم خیلی هایی که نوبت گرفتن رفته بودن بیرون و کم کم بر می گشتن. توی این چهار سال و نیم تا حالا واسه معاینه چشم نبرده بودیمت. که امروز قسمت شد. موقع معاینه چشم هم خیلی آقا بودی و به حرف های آقای دکتر گوش می دادی.

بعد از چشم پزشکی رفتیم واست کفش خریدیم و بعد اون بستنی که بهت قول داده بودم. باباجون و دایی سعید و دایی محمود هم اومده بودن خیابون اونجا دیدیمشون و باهاشون رفتیم خونشون.

واسه ناهار دایی سعید اینا هم مهمون باباجون اینا بودن.

عصر هم من با خاله معصومه رفتم دکتر زنان و شما همون جا موندی. از دکتر که اومدم خونه باباجون یه ساعت بعدش هم با هم اومدیم خونه. اول مراسم آب دادن به گل های پشت در و بعدش دوچرخه سواری توی حیاط و بعدش لب تاب بازی و بعدش هم آجی زهرا اینا اومدن خونمون.

خلاصه این بود ماجرای یه روز پر از رفت و آمد ما و پر از دکتر. راستی امروز هم بابا نرمه بود شاید فردا بیاد.

 

پسندها (2)

نظرات (1)

ویستا مارکت
30 شهریور 93 23:34