رنگ انگشتی
دیروز صبح بابا از سر کار که اومد بعد از صبحانه رفت خیابون. وقتی اومد واسه گل پسرم رنگ انگشتی خریده بود. شما که خیلی خوش حال شده بود ولی من
این روزها خیلی شیطون شدی و خیلی نق می زنی. من هم از لحاظ روحی وضعیت مناسبی ندارم و خلاصه زیاد شاخ تو شاخ می شیم. وقتی تلوزیون می بینی نق می زنی وقتی نقاشی می کنی نق می زنی وقتی لب تاب بازی می کنی نق می زنی و من سه شنبه از مهد که اومدی خونه با یه ذوقی گفتی مامان برچسب گرفتم. خانوممون یه برچسب زده رو جامدادیم. من تا برچسب رو دیدم فهمیدم داستان از چه قراره و فهمیدم که گل پسری می خواد سر مامان رو کلاه بزاره
توی جامدای رو هم که دیدم بله شما پاکن تون رو گم کرده بودید و این برچسب هم همین رو نشون می داد. بعدش هم کلی گریه و دادو بیداد که پاکن من چی شده
این هم کار دستی این هفته شما
دیگه علاوه بر سوره کوثر و توحید، سوره ناس، والعصر، نصر( البته نه کامل) رو یاد گرفتی.
شعر سلام، بسم الله، خزان، مال منه، روزهای هفته و مسواک، دوازده امام، و شعر تولد رو هم یاد گرفتی.
این هم از کادستی هفته پیشت.
دیشب این گاو رو کشیدی البته با کمک بابا و بعد گفتی مان ببین چقدر خشمیه (خشمگین) الهی قوربونت بشم آخه از این گاو مهربون تر هم هست؟
این نقاشی رو هم پری روز خودت به تنهایی کشیدی من عاشق اون ببعی که اون همه پا واسش کشیدی و این زرافه که درخت رفته تو شکمش شدم.
راستی چند روز پیش هم یه کفش دوزک کشیدی.
امشب هم واسه شام رفتیم خونه بابابزرگ. عمو جهان گیر، عمو یحیی و عمو آیت هم اونجا بودن.