عیادت
دیروز (جمعه) رفتیم بروجن. داداش زن دایی راضیه تصادف کرده بود. وقتی رفتیم داخل بیمارستان کلی ترسیدی. گریه کردی من هم اوردمت بیرون. خلاصه باعث شدی یه ساعتی زیر آفتاب بشینیم. من که کلی حوصلم سر رفت ولی تو با گنجشک ها سرگرم شدی. ساعت ٢ راه افتادیم اومدیم. تو راه دایی واستاد کنار یه باغ. باباجون هم زرد آلو و آلو زرد خرید. از تو ماشین واسه سرباز ها دست تکون می دادی کلی ذوق کردی. خلاصه ساعت ٤ بود که رسیدیم خونه. عصر خواب بودیم که عمو داریوش اینا و بابابزرگ از نرمه اومدن خونمون. عمو اینا یه نیم ساعتی موندن و رفتن. بعدش هم تو با بابا آرش و بابابزگ رفتی بیرون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی