آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 25 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

گل پسری مریض شده

1394/7/11 22:17
287 بازدید
اشتراک گذاری

 

پنج شنبه با آجی زهرا رفتیم امپول انفلوانزا رو براتون تزریق کردیم.

از صبحش احساس کردم یه کم سرما خوردی ولی فکر کردم که زیاد مهم نیست.

بعد از امپول رفتیم واسه نی نیمون خرید کردیم.

بابا عصر کار بود باباجون اینا کیان رو برده بودن دکتر.

قبل از اینکه بابا بره سر کار اومدن ما رو هم با خودشون بردن خونشون.

جمعه عصر دیدم یه صدات گرفته و تب داری. فکر کردم واسه امپول باشه.

شنبه صبح که از خواب بیدار شدی دیدم بله حسابی حالت بده.

واسه همین ترجیح دادم بمونی خونه و پیش دبستانی نری.

بابا شب کار بود از سر کار که اومد از دیدنت خیلی تعجب کرد.

خلاصه قرار شد اول بریم فروشگاه بعدش بابا بره عسل بخره و بعدش بریم دکتر.

از فروشگاه واسه نی نی پوشک و دستمال مرطوب خریدیم.

بعدش هم به دلیل بدی حال من و هم واسه اینکه ظرف عسل رو جا گذاشته بودیم برگشتیم خونه.

بعدش شما و بابا با هم رفتین.

ظهر اومدین خونه. بابا برده بودت دکتر. من هم واست عدسی درست کردم.

بعد از ناهار خوابیدی وقتی بیدار شدی اصلا صدات بالا نمی یومد و از دل درد گریه می کردی.

بابا می خواست مرخصی بگیره ولی جور نشد. خدا رو شکر هم تا وقتی بابا رفت حالت بهتر شد.

امیدوارم امشب راحت بخوابی چون خودم هم حالم اصلا خوب نیست.

خیلی درد دارم. حتی صبحی مدارک بستری شدن بیمارستانم رو هم اماده کردم.

ولی با بد شدن حال گل پسرم درد خودم یادم رفت.

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)