خرید واسه اجی هستی
من و بابا فکر می کردیم از امروز باید بری پیش دبستانی.
واسه همین صبحی با کلی تشریفات راهی شدیم.
ولی وقتی رسیدیم با در بسته رو به رو شدیم.
به خانم عرب زنگ زدم گفت که مهد و پیش دبستانی از روز چهار شنبه شروع به کار می کنه.
خلاصه برگشتیم خونه.
ولی عوضش یه ساعت بعدش رفتیم خیابون واسه هستی خانوم خرید.
بابا حسابی سورپرایزمون کرد. فکرش رو هم نمی کردم اینقدر مایه بزاره.
ولی گل پسرم همش می گفت من اینو دوست ندارم من می خوام واسه اجیم از اون عروسکی ها بخرم.
طلا فروشه حسابی ذوق کرده بود اخه بابا اولش به خاطر شما اغفال شده بود که یه جفت گوشواره عروسکی هم بخره ولی دیگه ته کارتش چیزی نمونده بود.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی