آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 25 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

خرید واسه اجی هستی

1394/6/28 15:53
670 بازدید
اشتراک گذاری

 

من و بابا فکر می کردیم از امروز باید بری پیش دبستانی.

واسه همین صبحی با کلی تشریفات راهی شدیم.

ولی وقتی رسیدیم با در بسته رو به رو شدیم.

به خانم عرب زنگ زدم گفت که مهد و پیش دبستانی از روز چهار شنبه شروع به کار می کنه.

خلاصه برگشتیم خونه.

 

 

 

ولی عوضش یه ساعت بعدش رفتیم خیابون واسه هستی خانوم خرید.

بابا حسابی سورپرایزمون کرد. فکرش رو هم نمی کردم اینقدر مایه بزاره.

 

 

ولی گل پسرم همش می گفت من اینو دوست ندارم من می خوام واسه اجیم از اون عروسکی ها بخرم.

طلا فروشه حسابی ذوق کرده بود اخه بابا اولش به خاطر شما اغفال شده بود که یه جفت گوشواره عروسکی هم بخره ولی دیگه ته کارتش چیزی نمونده بود.

پسندها (2)

نظرات (0)