آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 29 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 26 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 19 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 30 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 17 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

اولین مریضی در سال ۹۵ ( مسمومیت )

1395/1/23 16:34
395 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گل پسرم.

جمعه عمو داریوش و کسری و عمو جهان گیر اینا و انا اومدن اینجا.

بعدش عمو یحیی اینا هم اومدن،

بعد از رفتن اونها شما و بابا رفتین خونه باباجون دنبال چادر ماشین.

زن عمو واسه آجی زهرا اسنک درست کرده بود دوتا هم واسه شما اورد.

وقتی اومدی خوردیشون. من هم با اینکه دکتر گفته واسه خاطر آجی پانی نباید سوسیس و کالباس بخوری چند تا لقمه خوردم.

شنبه صبح رفتی مهد و بابا هم رفت نرمه.

بعدش دایی مهدی اومد خونمون. زن عمو زنگ زد زهرا داره بالا میاره ارشیاخوبه؟

دلم شور افتاد زنگ زدم مهدتون. خالتون گفت ارشیا حالش خوب نیست داره بالا میاره.

دایی مهدی اومد سراغت و اوردت خونه.

بعد از ناهار کلی بالا اوردی. چند بار! دایی محمود اومد و بردمت دکتر.

می خواست واست امپول بنویسه گفتم نه شربت بنویس.

بعد از دکتر رفتیم خونه باباجون. شما دیگه کم کم تا شب رو به راه شدی و من کم کم ...

البته واسه اطمینان با دایی سعید یه سر رفتیم پیش دکتر شعاعی.

ساعت ۸ شب. کیان هم اومد تا جواب ازمایش شو نشون بده.

شب موندیم خونه باباجون. شب خیلی بدی بود.

فردا صبحش من رفتم دکتر.

سر شب من حالم بدتر شد و دوباره رفتم دکتر و یه سرم دیگه زدم.

شب بابا اومد دنبالون و اومدیم خونه.

امروز صبح بابا دوباره رفت نرمه.

شما هم دوباره مهد نرفتی.

الان هم با آجی پانی تو یه خواب نازید.

پسندها (2)

نظرات (0)