پنجمین روز عید نوروز ۹۶
سلام گل نازم.
امروز صبح شما با بابا ارش رفتین تا کارگر جدید نرمه رو ببینید.
بابا عصر کار بود. شما دو تا حمام کردین و بعد ناهار بابا رفت سرکار و ما هم رفتیم خونه باباجون.
عصری نشسته بودیم که یه مرتبه دیدیم که یکی داره به شدت در رو می کوبه!
بعدش دیدیم که باباجون دوباره ایست تنفسی بهش دست داده و یه بنده خدایی که خیر بببنه ایشا الله رسوندش خونه! خیلی وحشتناک بود که ببینی عزیزت جلوی چشمت داره جون می ده، دایی واسش اکسیژن وصل کرد و زنگ زدن۱۱۵.
قبل از اومدن اورژانس نفس باباجون برگشت. ولی اونها هم واسش امپول تزریق کردن و وقتی وضعیتش نرمال شد رفتن.
خدا رو شکر به خیر گذشت. من که از شما غافل شده بودم وقتی اوضاع اروم شد دست که بت زدم حسابی یخ کرده بود و ترسیده بودی!
وقتی خاله ازت پرسید اقا ارشیا ترسیدی؟ شما گفتی ترسیدم؟ سکته کردم!
شام دایی کباب درست کرد و بعد شام هم اومدیم خونه.
دیشب تا صبح بارون زد و امروز هم هوا ابری بود. فکر نکنم خبری از مسافرت باشه.