آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 20 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 1 ماه سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

پنجمین روز عید نوروز ۹۶

1396/1/5 22:42
167 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام گل نازم.

امروز صبح شما با بابا ارش رفتین تا کارگر جدید نرمه رو ببینید.

بابا عصر کار بود. شما دو تا حمام کردین و بعد ناهار بابا رفت سرکار و ما هم رفتیم خونه باباجون.

عصری نشسته بودیم که یه مرتبه دیدیم که یکی داره به شدت در رو می کوبه! 

بعدش دیدیم که باباجون دوباره ایست تنفسی بهش دست داده و یه بنده خدایی که خیر بببنه ایشا الله رسوندش خونه! خیلی وحشتناک بود که ببینی عزیزت جلوی چشمت داره جون می ده، دایی واسش اکسیژن وصل کرد و زنگ زدن۱۱۵.

قبل از اومدن اورژانس نفس باباجون برگشت. ولی اونها هم واسش امپول تزریق کردن و وقتی وضعیتش نرمال شد رفتن.

خدا رو شکر به خیر گذشت. من که از شما غافل شده بودم وقتی اوضاع اروم شد دست که بت زدم حسابی یخ کرده بود و ترسیده بودی!

وقتی خاله ازت پرسید اقا ارشیا ترسیدی؟ شما گفتی ترسیدم؟ سکته کردم!

شام دایی کباب درست کرد و بعد شام هم اومدیم خونه.

دیشب تا صبح بارون زد و امروز هم هوا ابری بود. فکر نکنم خبری از مسافرت باشه.

پسندها (1)

نظرات (0)