عید فطر
پری شب با باباجون اینا رفتی بله برون آخر شب هم چون بابا شب کار بود با دایی سعید اومدی خونه. دیروز صبح بابا زنگ زد گفت که اضافه کار می مونه. واسه همین با دایی سعید رفتیم خونه بابا جون. خاله معصومه هم اومد. بعد از ظهر خاله اینا عروسی دعوت بودن باباجون و مامانی و دایی سعید هم رفتن خونه نامزد دایی. تو خواب بودی. وقتی بیدار شدی با هم اومدیم خونه تو هم طبق معمول کلی گریه کردی که دایی مسعود بیاد. از ظهر منتظری که کلاه قرمزی ببینی همین حالا شروع شد. گل پسرم امروز سالگرد ازدواج مامانی و باباییه. گلم کیه که تو بهم تبریک بگی؟ نکنه توهم مثل بابایی اصلاً این چیزا واست مهم نباشه؟ گلم آرزو میکنم تو خوب باشی خوب خوب تا همه آرزوهامو باهات بدست بیارم بشی همه آینده ی من.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی