شب نشینی
امروز خونه بودم باباجون اینا رفته بودن اصفهان دکتر. ظهر زن عمو فهیمه اومد اینجا تا ساعت ٤ خونمون بود بعدش هم رفت. باباجون اینا از اصفهان که اومدن تو رو با خودشون بردن. ساعت ٩ هم تو با دایی مهدی اومدی خونه. الان هم نیم ساعتی هست که خوابیدی دایی مهدی هم کلافه منتظر باباجونه. وقتی می خوابیدی کلی به دایی سفارش کرد که نره اخه دیشب مامانی با خاله اینجا بودن وقتی رفتن یه کمی نق زدی.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی