باشگاه فجر
سلام پسر کونگ فو کار من
دیروز از نرمه که اومدیم بابا شب کار بود و چون تنها بودیم دایی محمود اومد پیشمون تا هم اینکه فردا صبح باهاش بریم باشگاه فجر. چون تا بابا از سر کار می یومد دیر می شد.
صبح هم تا رسیدیم مراسم شروع شده بود. من که اصلا فکر نمی کردم قضیه این قدر جدی باشه. بچه ها همه دو به دو، دو دور با هم مبارزه کردن و بعدش قرار بود از مدال اوران شهر تجلیل بشه و در نهایت شال بند های شما اهدا بشه.
بابا واسه مبارزه دوم شما رسید. دلم آب می شد واست و قربون صدقت می رفتم. دلم می خواست بیام وسط تاتمی و بوست کنم.
آجی پانی اذیت می کرد و کلاه مبارزه می خواست. بابا بردش بیرون. من از بچه هایی که دم در بودن پرسیدم مراسم تا چه ساعتی طول می کشه؟ گفتن تا ۱۲ الی ۱.
من که دیدم آجی پانی دیگه قابل کنترل نیست با دایی محمود برگشتم خونه و شما و بابا ۱۲ اومدین خونه.
ولی شال بند شما رو نداده بودن و قرار شده بود بری باشگاه پارس بگیری.