اولین غیبت سال تحصیلی 96-97
سلام عشقای مامان
امروز صبح ساعت 5 ارشیا از خواب بیدار شد و گفت دلم درد می کنه. با سر و صدای ارشیا انیا هم بیدار شد و دیگه نخوابید.
ارشیا ساعت 7 گفت که دلم بدتر شد و درد می کنه. من هم به خانم سعیدی زنگ زدم که ارشیا مدرسه نمیاد.
ولی خوب یه ساعت بعد هیچ اثری از اثار مریضی تو ارشیا دیده نشد.
امروز ظهر هم نخوابیدین. نمی دونم شما دوتا چقدر انرژی دارین.
سر شب من با کمک گرفتن از دایی محمود پانیا رو خوابوندم . بعدش خودم دیگه بی هوش شدم.
واقعا روز سختی رو داشتم. مخصوصا که سرماخرده بودم و سردرد داشتم و هم اینکه امروز مربای به درست کردم ولی یه کم سوخت واسه همین هم اعصابم به هم ریخته بود. آخه داشتم از پانی عکس می گرفتم آقا ارشیا اذیت می کرد از قابلمه غافل شدم.
دیروز رفتیم واسه پانی لباس گرفتیم. شما هم تو خیابون یه ذرت مکزیکی خوردی فکر کنم همون هم عامل دل درد امروز صبحت شد.