کادوی تولد پانی
سلام پرنسس من
امروز عصر بابا می خواست تلویزیون بابابزرگ اینا رو ببره طی یه حرکت انتهاری ما هم تصمیم گرفتیم باهاش بریم.
بابابزرگ اینا دیروز اومدن و امروز صبح بابا ارش که از سر کار اومد بابابزرگ رو برد دکتر و اربیعن ( پنج شنبه) هم آنا آش نذری داره.
وقتی رسیدیم خونه بابابزرگ پانیا غریبی می کرد و از بقلم پایین نمی یومد واقعا واسه خودم خیلی عجیب بود این رفتار پانیا. یه کم بعد آشنا شد و شروع کرد به شیطونی.
اونجا که بودیم خاله معصومه زنگ زد که باباجون اینا می خوان بیان خونتون. ما هم چون قرار نبود زیاد بمونیم گفتم هر وقت رفتیم خونه زنگ می زنم.
وقتی اومدیم خونه یه ربع بعدش باباجون و مامانی و دایی مهدی و دایی سعید اینا اومدن. پانیا که حسابی جو گیر شده بود و تموم اسباب بازی هاشو اورد و دونه دونه به زن دایی راضیه معرفی کرد.
راستی مامانی کادوی تولد پانیا رو هم داد. که دستش درد نکنه. دایی مهدی هم یه تراول پنجاهی به پانی داد.
بابا امشب شب کاره و قراره فردا هم شیفت وایسه.