دیروز و امروز پسرم
دیروز صبح با دایی رفتی خونه باباجون تا عصر هم اونجا بودی. قبل از اینکه تو بیای عمو جهان گیر اینا اومدن خونمون. وقتی اومدی آجی زهرا هم خونمون بود. تو گریه می کردی می گفتی لباستو بپوش تا بریم خونه باباجون. با یه چیپس آروم شدی.
امروز هم رفتی اونجا ولی با این تفاوت که دیگه با گریه نیومدی. بعد از اینکه شام خوردی یه کم با هم بازی کردیم. یه کم قایم باشک باهات بازی کردم وقتی من چشو می زاشتم تو می رفتی یه گوشه ای و محکم چشماتو می بستی به خیال خودت قایم شده بودی. وقتی هم خودت چشو میزاشتی وقتی می گفتم بیا اگه زود پیدام نمی کردی می زدی زیر گریه یا اینکه من هنوز قایم نشده بودم می یومدی دنبالم. وقتی هم که خواستیم دزد و پلیس بازی کنیم هم اینقدر جیغ زدی که کلاً پشیمون شدم. اومدیم شنگول و منگول بازی کنیم وقتی من گرگ می شدم می ترسیدی وقتی هم که خودت گرگ می شدی همون اول می پریدی تو. اومدیم قصه چوپان دروغگو رو بازی کنیم باز هم بازی رو به هم زدی. اومدیم گرگ بازی کنیم اینقدر جیغ زدی و خندیدی که ترسیدم خودتو خیس کنی. خلاصه بیخیال بازی شدیم.