آقا ارشیاآقا ارشیا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
اجی پانیااجی پانیا، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره
مامانمامان، تا این لحظه: 37 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره
بابابابا، تا این لحظه: 45 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره
کیانکیان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
آجی زهراآجی زهرا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره
امیرعلیامیرعلی، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
الناالنا، تا این لحظه: 6 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
محمد ماهانمحمد ماهان، تا این لحظه: 6 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره
رادمهررادمهر، تا این لحظه: 6 سال و 26 روز سن داره
زبان اموزی پانیازبان اموزی پانیا، تا این لحظه: 6 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره
ازدواج ماازدواج ما، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ارشیا و پانیا گلای ناز مامان

سفر نامه مشهد

1395/1/25 22:11
255 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز اومدم که سفر مشهدمون رو ثبت کنم.

جمعه ۱۳ فروردین ۹۵ ساعت ۲ از خونه راه افتادیم. تا ایستگاه راه اهن فاصله زیادی نداشتیم.

انگار فقط ما اون روز از شهرضا مسافر بودیم.

مسئول اونجا گفت قطار ساعت ۴ و ۱۰ دقیقه میاد و ما فکر می کردیم ساعت ۳ حرکته.

دایی ها هم اومدن اونجا پیشمون، اقا ارشیا هم حسابی آتیش سوزوند.

بلاخره قطار اومد و حرکت کردیم.

اولین باری بود که سوار قطار می شدیم.

ارشیا از زن عمو شنیده بود قطار مثل خونه خود ادم می مونه. واسه همین توی همون دقایق اول لباس عوض کرد تخت رو باز کرد و رفت بالا دراز بکشه.

شاید تا مشهد هزار بار رفت بالا و اومد پایین.

تو کوپه کناری ما یه خانواده مشهدی بودن که از شیراز بر می گشتن.

یه پسر بچه حدود یک سال و نیم داشتن که با پانی خانوم حسابی جور شده بود.اسمش امیر محمد بود. یه داداش هم سن ارشیا هم داشت که ارشیا باهاش دوست نشد.

تو مسیر هوا بعضی جاها برفی بود و بعضی جاها بارونی.

شنبه ساعت ۱۱ رسیدیم مشهد. بعدش تاکسی گرفتیم و رفتیم هتل.

هتل مهتاب اتاق ۴۰۱. ما باید از باب الجواد رفت و امد می کردیم.

بعد از ناهار یه استراحت مختصر کردیم و رفتیم واسه زیارت.

بارون می زد ولی زیاد سرد نبود. حرم خیلی خلوت بود. من که حسابی هیجان زده شده بودم اخه واسه بار اول بود که می یومدم زیارت.

اون روز رو دیگه استراحت کردیم. 

یک شنبه صبح می خواستیم بریم کوه سنگی ولی مقصد عوض شد و رفتیم باغ وحش.

بعد از باغ وحش می خواستیم بریم زیارت بعد بریم اتاق که اقا ارشیا کلی گریه و زاری کرد که من خستمه اخرش قرار شد شما دو تا با بابا برید اتاق من برم زیارت.

وقتی رسیدم داشتن واسه نماز درها رو می بستن و من دیگه نتونستم برم زیارت. برگشتم پس.

بعد از ناهار رفتیم بازار امام رضا.

 اقا ارشیا و پانی خانوم هم همکاری نکردن و زود برگشتیم.

سه شنبه صبح با دایی محمد اول رفتیم حرم زیارت بعدش رفتیم کوه سنگی.

بعد از ظهر سه شنبه بازهم رفتیم بازار البته این بار شما دو تا همکاری بیشتری داشتین.

بعد از شام ارشیا و بابا با هم رفتن حرم و من و پانی خانوم موندیم هتل.

صبح ۴ شنبه تا ظهر حرم بودیم و بعدش اومدیم هتل. هوا سرد بود واسه همین هم بعد از ظهر هم من پانی خانوم دوباره موندیم هتل بابا و داداش رفتن بیرون.

۴ شنبه صبح هم باروبندیل رو جمع کردیم و اومدیم ایستگاه راه آهن.

نسبت به موقع رفت تو برگشت کمتر معطل شدیم.

قطار برگشت تمیز تر بود ولی سرد تر که آجی پانی یه کوچولو سرما خورد.

۵ شنبه صبح ساعت ۷ و ۲۰ دقیقه شهرضا بودیم.

دایی سعید اومد دنبالمون و اومدیم خونه.

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (0)